روزى يزيد، زين العابدين عليهالسلام و عمرو بن حسن را كه كودكى حدودا يازده ساله بود، فرا خواند و به عمرو گفت: با فرزندم خالد، كشتى مىگيرى؟
عمرو گفت: نه؛ وليكن كاردى به من و كاردى بدو ده تا بجنگم. يزيد پليد گفت:
اين خوى و سرشت را از اخزم مىشناسم.
آيا از مار، جز مار زاييده شود؟
يزيد، به على بن الحسين عليهالسلام گفت: حاجات سهگانهات را بگو كه وعده بر آوردنش را داده بودم.
امام زين العابدين عليهالسلام فرمود: «اوّل، آن كه چهره مبارك پدرم را نشانم دهى تا با زيارتش توشه برگيرم و وداعش كنم.
دوم، آنچه از ما به غارت رفته به ما برگردانى.
سوم، اگر اراده كشتنم را دارى، كسى را با اين زنان گسيل دار كه آنان را به حرم جدّشان صلىاللهعليهوآله برساند».
يزيد عنيد گفت: امّا روى پدرت را هرگز نخواهى ديد، و امّا از كشتنت در گذشتم و زنان را جز تو كسى به مدينه نمىبَرَد، و امّا به جاى اموال به يغما رفته، چند برابر آن را تاوان دهم.
امام عليهالسلام فرمود: «امّا مال تو را نمىخواهم، آن براى تو مهم است. از تو آنچه از ما به تاراج رفته مىخواهم؛ زيرا در آن، بافتههاى فاطمه دختر محمّد و مقنعه و پيراهن و دستبند تافته اوست».
يزيد دستور داد كه اموال به يغما رفته اهل بيت را به اضافه دويست دينار به امام زين العابدين عليهالسلام برگردانند. امام آن را بستد و بين فقرا و مساكين پخش كرد.
بعد يزيد فرمان داد كه اسيران از شام به مدينة الرسول، وطن خود بازگردند.
[بازگشت اهل بيت عليهمالسلام به مدينة الرسول]
روايت شده كه سرِ انور حسين عليهالسلام به كربلا عودت داده شد و با جسد شريف امام دفن گرديد، و عمل طائفه اماميّه بر اساس همين روايت است.
روايات ديگرى نيز جز آنچه ذكر كرديم آمده كه از آنها چشم مىپوشيم؛ زيرا شرط كردهايم اين كتاب را به اختصار بنگاريم.