اى يزيد! آيا گمان بردهاى حال كه جاىجاى زمين و آفاق آسمان را بر ما گرفتى و بستى و ما چونان كنيزان رانده شديم، مايه خوارىِ ما و موجب كرامت توست؟! و حكايت از عظمت مكانت تو دارد كه اين چنين، باد در بينى انداختهاى، و برق شادى و سرور از ديدگانت مىجهد؟! حال كه دنيا را براى خود مرتّب و امور را برايت منظم مىبينى، و مُلك و سلطنت ما برايت صافى گرديده، لختى آرام گير.
مگر سخن خداى را فراموش كردهاى كه فرمود: «گمان مبرند آنان كه كافر شدند و ما آنان را مهلت داديم [اين مهلت]براى آنان خير است. ما همانا مهلت داديم آنان را كه بر گناه خود بيفزايند و براى آنان عذاب خواركننده خواهد بود».
آيا اين از عدل است ـ اى فرزند آزادشدهها ـ كه زنان و كنيزان تو در پس پرده باشند و دختران رسول اللّه اسير؟! پردههايشان را دريدى، و چهرههايشان را آشكار كردى، آنان را چونان دشمنان از شهرى به شهرى كوچانيدى، و ساكنان منازل و مناهل بر آنان اشراف يافتند، و مردم دور و نزديك و پست و فرومايه و شريف، چهرههايشان را نگريستند، در حالى كه از مردان آنان حامى و سرپرستى همراهشان نبود.
چگونه اميد مىرود از فرزند كسى كه جگرهاى پاكان را به دهان گرفته و گوشت وى از خون شهدا پرورش يافته است؟! و چه سان در عداوت ما اهل بيت، كُندى ورزد آن كه نظرش به ما نظر دشمنى و كينهتوزى است؟! آن گاه بدون احساس چنين گناه بزرگى بگويى:
[اجداد تو] برخيزند و پايكوبى كنند
و به تو بگويند: اى يزيد! دست مريزاد!
در حالى كه با تازيانه و عصايت بر دندانهاى پيشين ابى عبد اللّه عليهالسلام بزنى.
چرا چنين نگويى، و حال آن كه از قرحه و جراحت پوست برداشتى و با ريختن خون ذرّيه محمّد صلىاللهعليهوآله كه ستارگان زمين از آل عبد المطلباند، خاندان او را مستأصل كردى و نياكان خود را مىخوانى، و به گمان خود، آنها را ندا در مىدهى؟!