[اُسرا در شام]
[روانه كردن اسيران به جانب شام]
ابن زياد، محفّر بن ثعلبه عائذى را فرا خواند، و سرها و اسيران و زنان را بدو تسليم كرد. محفّر پليد، اسيران را چون اسراى كفّار به سوى شام بُرد كه مردم چهرههاى آنان را مىنگريستند.
ابن لهيعه، حديثى را آورده كه ما به قدر ضرورت از آن گرفتيم. گويد: به طواف كعبه بودم كه به مردى برخوردم كه مىگفت: خداوندا! مرا بيامرز و نمىبينم كه بيامرزىام!
بدو گفتم: اى بنده خدا! از خدا بترس و چنين مگو؛ چه اگر گناهانت چون قطرات باران يا برگ بر درختان زياد باشد، و از خدا آمرزش بخواهى، خدا مىآمرزيدت؛ زيرا او غفور و رحيم است.
به من گفت: نزديك بيا تا قصّهام را به تو بگويم. نزدش رفتم، گفت: بدان كه ما پنجاه نفر بوديم كه با سرِ مبارك حسين به شام رفتيم. شب كه مىشد، سر را در ميان تابوتى مىنهاديم، و در پيرامون آن به مىگسارى مىپرداختيم. شبى يارانم مىگسارى كردند و مست شدند و من آن شب نخوردم. چون پرده سياهى شب فرو افتاد، رعد و برقى برخاست كه ديدم درهاى آسمان گشوده گشت، و آدم و نوح و ابراهيم و اسحاق و اسماعيل و پيامبر ما محمّد ـ صلّى اللّه عليه و آله و عليهم أجمعين ـ به همراه جبرئيل و جمعى از فرشتگان فرود آمدند.
جبرئيل به تابوت نزديك شد و سر انور را از تابوت به در آورد و به سينه گرفت و بوسيدش، و تمام انبيا نيز چنان كردند، و پيامبر بر سر حسين گريست و انبيا وى را تعزيت و تسليت گفتند.
جبرئيل عرضه داشت: اى محمّد! خداى متعال فرمانم داد كه در باره امّتت از تو پيروى كنم. اگر امر كنى، زمين را به لرزه در آورم و بالايش را به پايين فرو برم، آن گونه كه با قوم لوط كردم.
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «نه اى جبرئيل! چه مرا با اينان موقفى است در نزد خدا».
آنگاه، فرشتگان به طرف ما آمدند تا ما را بكشند، گفتم امان بدهاى رسول خدا، فرمود: برو خدا ترا نيامرزد!