843
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

[اُسرا در شام]

[روانه كردن اسيران به جانب شام]

ابن زياد، محفّر بن ثعلبه عائذى را فرا خواند، و سرها و اسيران و زنان را بدو تسليم كرد. محفّر پليد، اسيران را چون اسراى كفّار به سوى شام بُرد كه مردم چهره‏هاى آنان را مى‏نگريستند.

ابن لهيعه، حديثى را آورده كه ما به قدر ضرورت از آن گرفتيم. گويد: به طواف كعبه بودم كه به مردى برخوردم كه مى‏گفت: خداوندا! مرا بيامرز و نمى‏بينم كه بيامرزى‏ام!

بدو گفتم: اى بنده خدا! از خدا بترس و چنين مگو؛ چه اگر گناهانت چون قطرات باران يا برگ بر درختان زياد باشد، و از خدا آمرزش بخواهى، خدا مى‏آمرزيدت؛ زيرا او غفور و رحيم است.

به من گفت: نزديك بيا تا قصّه‏ام را به تو بگويم. نزدش رفتم، گفت: بدان كه ما پنجاه نفر بوديم كه با سرِ مبارك حسين به شام رفتيم. شب كه مى‏شد، سر را در ميان تابوتى مى‏نهاديم، و در پيرامون آن به مى‏گسارى مى‏پرداختيم. شبى يارانم مى‏گسارى كردند و مست شدند و من آن شب نخوردم. چون پرده سياهى شب فرو افتاد، رعد و برقى برخاست كه ديدم درهاى آسمان گشوده گشت، و آدم و نوح و ابراهيم و اسحاق و اسماعيل و پيامبر ما محمّد ـ صلّى اللّه‏ عليه و آله و عليهم أجمعين ـ به همراه جبرئيل و جمعى از فرشتگان فرود آمدند.

جبرئيل به تابوت نزديك شد و سر انور را از تابوت به در آورد و به سينه گرفت و بوسيدش، و تمام انبيا نيز چنان كردند، و پيامبر بر سر حسين گريست و انبيا وى را تعزيت و تسليت گفتند.

جبرئيل عرضه داشت: اى محمّد! خداى متعال فرمانم داد كه در باره امّتت از تو پيروى كنم. اگر امر كنى، زمين را به لرزه در آورم و بالايش را به پايين فرو برم، آن گونه كه با قوم لوط كردم.

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «نه اى جبرئيل! چه مرا با اينان موقفى است در نزد خدا».

آنگاه، فرشتگان به طرف ما آمدند تا ما را بكشند، گفتم امان بده‏اى رسول خدا، فرمود: برو خدا ترا نيامرزد!


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
842

فاستدعى ابن زياد بمحفر بن ثعلبة العائذي، فسلّم إليه الرؤوس والاُسارى والنساء، فسار بهم محفر إلى الشام كما يسار بسبايا الكفّار، يتصفّح وجوههنّ أهل الأقطار.

روى ابن لهيعة وغيره حديثاً أخذنا منه موضع الحاجة، قال: كنت أطوف بالبيت، فإذا أنا برجل يقول: اللّهمّ اغفر لي وما أراك فاعلاً.

۲۰۸

فقلت له: يا عبداللّه‏، اتّق اللّه‏ ولا تقل مثل هذا، فإنّ ذنوبك لو كانت مثل قطر الأمصار وورق الأشجار فاستغفرت اللّه‏ غفرها لك، إنّه غفور رحيم.

قال: فقال لي: ادن منّي حتّى اُخبرك بقصّتي، فأتيته، فقال: اعلم أننا كنّا خمسين نفراً ممّن سار مع رأس الحسين إلى الشام، فكنّا إذا أمسينا وضعنا الرأس في تابوت وشربنا الخمر حول التابوت، فشرب أصحابي ليلة حتّى سكروا، ولم أشرب معهم، فلمّا جنّ الليل سمعت رعداً ورأيت برقاً، فإذا أبواب السماء قد فُتحت، ونزل آدم ونوح وإبراهيم وإسحاق وإسماعيل ونبيّنا محمّد صلّي اللّه‏ عليه وآله وعليهم أجمعين، ومعهم جبرئيل وخلق من الملائكة، فدنا جبرئيل من التابوت، فأخرج الرأس وضمّه إلى نفسه وقبّله، ثمّ كذلك فعل الأنبياء كلّهم، وبكى النبيّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله على رأس الحسين وعزّاه الأنبياء.

وقال له جبرئيل: يا محمّد، إنّ اللّه‏ تعالى أمرني أن اُطيعك في اُمّتك، فإن أمرتني زلزلت الأرض بهم، وجعلت عاليها سافلها كما فعلت بقوم لوط.

فقال النبي صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا يا جبرئيل، فإنّ لهم معي موقفاً بين يدي اللّه‏ يوم القيامة.

ثمّ جاء الملائكة نحونا ليقتلونا، فقلت: الأمان يا رسول اللّه‏، فقال: اذهب، فلا غفر اللّه‏ لك.

تعداد بازدید : 39827
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به