841
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

ابن زياد گفت: نه به خدا! هيچ از تو نمى‏پرسم تا مرگ را جرعه‏جرعه بنوشى.

عبد اللّه‏ بن عفيف گفت: الْحَمْدُ للّه‏ِِ رَبِّ الْعالَمِينَ. پيش از آن كه مادرت تو را بزايد، از خدا شهادت را مسئلت نمودم، و خواسته بودم كه شهادتم را به دست منفورترين و مبغوض‏ترين خلقش قرار دهد. چون نابينا شدم، از شهادت نوميد شدم؛ امّا هم‏اكنون الحمد للّه‏ كه بعد از نوميدى، بدين سعادت دست يافتم، و دعاى پيشين مرا به اجابت رسانيد. ابن زياد پليد گفت تا گردنش را بزنند و در سبخه كوفه به دارش آويزند.

[گزارش ابن زياد به يزيد راجع به داستان كربلا]

راوى گويد: عبيد اللّه‏ بن زياد ـ عليه اللعنة ـ به يزيد بن معاويه ـ عليهما اللعنة ـ و عمرو بن سعيد بن عاص والى مدينه، داستان كربلا و شهادت حسين عليه‏السلام و يارانش و اسارت اهل بيت را گزارش داد.

امّا عمرو بن سعيد، با دريافت خبر به منبر رفت و خطبه خواند و خبر را به مردم اعلان داشت. اين خبر و مصيبت، بر بنى هاشم، سخت ناگوار آمد، و آنان آداب عزادارى را بر پا داشتند و زينب دخت عقيل بن ابى طالب، بر حسين عليه‏السلام نوحه مى‏سرود و مى‏گفت:

چه خواهيد گفت آن گاه كه پيامبر از شما بپرسد:

شما كه آخر امّت‏هاييد، چه كرديد؟

با عترت و اهلم بعد از رحلتم،

بعضى اسير و برخى ديگر به خونشان آغشته شدند.

اين مزد خيرخواهى و تلاش من براى شما نبود

كه پس از من با اهل بيتم بدرفتارى كنيد.

گويد: چون شب فرا رسيد، مردم مدينه شنيدند كه هاتفى ندا در داد و مى‏گفت:

اى آنانى كه حسين را از سر ستم كشتيد!

شما را به عذاب و كيفر بشارت باد!

هر آن كه در آسمان است بر او بگريست

و هر پيامبر و رسول و شاهدى.

شما لعنت شده‏ايد بر زبان سليمان

و موسى و عيسى.

چون نامه ابن زياد به يزيد بن معاويه رسيد و بر داستان وقوف يافت، پاسخى نوشت و فرمان داد تا سرهاى حسين عليه‏السلام و شهدا و زنان و عيال و بار و بنه امام را به نزدش فرستد.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
840

فقال ابن زياد: واللّه‏، لا سألتك عن شيء أو تذوق الموت غصّة بعد غصّة.

فقال عبداللّه‏ بن عفيف: الحمد للّه‏ ربّ العالمين، أما أنّي قد كنت أسأل اللّه‏ ربّي أن يرزقني الشهادة من قبل أن تلدك اُمّك، وسألت اللّه‏ أن يجعل ذلك على يدي ألعن خلقه وأبغضهم إليه، فلمّا كفّ بصري يئست من الشهادة، والآن فالحمد للّه‏ الذي رزقنيها بعد اليأس منها، وعرّفني الإجابة بمنّه في قديم دعائي.

۲۰۶

فقال ابن زياد: اضربوا عنقه، فضربت عنقه وصلب في السبخة.

قال الراوي: وكتب عبيد اللّه‏ بن زياد إلى يزيد بن معاوية يخبره بقتل الحسين وخبر أهل بيته، وكتب أيضاً إلى عمرو بن سعيد بن العاص أمير المدينة بمثل ذلك.

فأمّا عمرو فحين وصله الخبر صعد المنبر وخطب الناس وأعلمهم ذلك، فعظمت واعية بني هاشم، وأقاموا سنن المصائب والآمتم، وكانت زينب بنت عقيل بن أبي طالب تندب الحسين عليه‏السلام وتقول:

ماذا تَقولونَ إذ قَالَ النَبِيُّ لَكُم

ماذا فَعَلتُم وأَنتُم آخِرُ الاُمَمِ

بِعِترَتي وَبِأَهلي بَعدَ مُفتَقَدِي

مِنهُم اُسارى وَمِنهُم ضُرَّجوا بِدَمِ

ماكانَ هذا جَزائي إذ نَصَحتُ لَكُم

أَن تَخلِفوني بِسوء في ذوي رَحِمي

۲۰۷

قال: فلمّا جاء الليل سمع أهل المدينة هاتفاً ينادي ويقول:

أَيُّها القاتِلونَ ظُلماً حُسَيناً

أبشِروا بالعَذابِ والتَنكيلِ

كُلُّ مَن في السماء يَبكي عَلَيه

مَن نَبِيٍّ وشاهِدٍ وَرَسولِ

قَد لُعِنتُم عَلى لِسانِ ابنِ داودَ

وَموسى وَصاحبِ الإِنجيلِ

وأمّا يزيد بن معاوية، فإنّه لمّا وصل إليه كتاب ابن زياد ووقف عليه أعاد الجواب إليه يأمره فيه بحمل رأس الحسين عليه‏السلام ورؤوس مَن قتل معه، وبحمل أثقاله ونسائه وعياله.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45361
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به