801
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

راوى گويد: امام عليه‏السلام پيوسته مى‏جنگيد تا آن كه دشمن بين او و حرم او حائل شد. امام، بانگ بر آنان زد و فرمود: «واى بر شما! اى دنباله‏روان آل ابى سفيان! اگر برايتان دين نيست و از معاد و قيامت پروايى نداريد، پس در اين دنيا آزاده باشيد، و اگر آنچنان گمان داريد كه عربيد، به احساب و نژادتان باز گرديد».

شمر، ندا در داد كه: اى فرزند فاطمه! چه مى‏گويى؟

فرمود: «سخنم اين است كه من با شما مى‏جنگم و شما با من، و بر زنان گناهى نيست. پس، تا من زنده هستم اين سركشان و طاغيان و نادانانِ خود را از تعرّض به حرم من باز داريد».

شمر گفت: اين، حقّ توست.

دشمنان، شروع به حمله به امام عليه‏السلام نمودند و حضرتش حملات خود را از سر گرفت و او با اين وصف، شرب آبى را مى‏جست و نمى‏يافت، تا آن كه هفتاد و دو جراحت يافت.

امام عليه‏السلام، لحظه‏اى براى استراحت توقّف فرمود و در حالى كه ضعف از جنگ بر وى عارض گرديده بود، در همان حال، سنگى از دشمن آمد و به پيشانىِ حضرت اصابت نمود. امام عليه‏السلام پيراهن را بالا زد تا خون پيشانى را باز دارد كه تيرى سه شاخه و زهرآلود بيامد و بر قلب مقدّس امام نشست. امام عليه‏السلام فرمود: «بسم اللّه‏ و باللّه‏ و على ملّة رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله».

آن گاه سر به آسمان برداشت و گفت: «خداوندا! تو مى‏دانى كه اينان مردى را مى‏كُشند كه بر گستره زمين، جز او فرزند دختر پيامبر نيست». سپس تير را از پشت سر بر آورد و خون چون ناودان، فوران كرد، و توان جنگ كردن از امام مى‏رفت. حضرت بِايستاد. هر مردى از دشمن كه نزد امام مى‏آمد، بازمى‏گشت كه مبادا خداى را با شركت در خون امام ملاقات كند. تا آن كه مردى از كنده به نام مالك بن نسر ـ لعنة اللّه‏ عليه ـ آمد و به حسين عليه‏السلام ناسزا گفت و با شمشير بر سر مباركش زد كه كلاه‏خود را بريد و به سر مبارك رسيد و كلاه‏خود، آكنده از خون شد.

راوى گويد: حسين عليه‏السلام خرقه‏اى بخواست و سر را با آن بست و قَلَنسوه بر سر نهاد و بر آن عمّامه بست.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
800

قال الراوي: ولم يزل يقاتلهم حتّى حالوا بينه وبين رحله، فصاح بهم: ويحكم! يا شيعة آل أبي سفيان، إن لم يكن لكم دين وكنتم لاتخافون المعاد، فكونوا أحراراً في دنياكم هذه، وارجعوا إلى أحسابكم إن كنتم عُرُباً كما تزعمون. قال: فناداه شمر: ما تقول يابن فاطمة؟

قال: أقول: أنا الذي اُقتاتلكم وتقاتلوني، والنساء ليس عليهنّ جناح، فامنعوا أعتاتكم وجهّالكم وطغاتكم من التعرّض لحرمي ما دمت حيّاً. فقال شمر: لك ذلك يا بن فاطمة.

۱۷۲

وقصدوه بالحرب، فجعل يحمل عليهم ويحملون عليه، وهو مع ذلك يطلب شربة من ماء فلا يجد، حتّى أصابه اثنتان وسبعون جراحة.

فوقف يستريح ساعة وقد ضعف عن القتال، فبينما هو واقف إذ أتاه حجر، فوقع على جبهته، فأخذ الثوب ليمسح الدمَ عن جبهته، فأتاه سهمٌ مسمومٌ له ثلاثُ شعبٍ، فوقع على قلبه، فقال عليه‏السلام: بسم اللّه‏ وباللّه‏ وعلى ملّة رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، ثمّ رفع رأسه إلى السماء وقال: اللّهمّ إنّك تعلم أنّهم يقتلون رجلاً ليس على وجه الأرض ابنُ بنت نبيّ غيره.

ثمّ أخذ السهم فأخرجه من وراء ظهره، فانبعث الدم كأنّه ميزاب، فضعف عن القتال ووقف، فكلّما أتاه رجل انصرف عنه، كراهية أن يلقى اللّه‏ بدمه، حتّى جاءه رجل من كندة يقال له مالك بن النسر (لعنه اللّه‏) فشتم الحسين وضربه على رأسه الشريف بالسيف، فقطع البرنس ووصل السيف إلى رأسه وامتلأ البرنس دماً.

قال الراوي: فاستدعى الحسين عليه‏السلام بخرقة، فشدّ بها رأسه، واستدعى بقلنسوة فلبسها واعتمّ عليها.

۱۷۳

فلبثوا هنيئة، ثمّ عادوا إليه وأحاطوا به، فخرج عبداللّه‏ بن الحسن بن عليّ وهوغلام لم يراهق من عند النساء، فشهد حتّى وقف إلى جنب الحسين عليه‏السلام، فلحقته زينب ابنة عليّ لتحبسه، فأبى وامتنع امتناعاً شديداً وقال: واللّه‏، لا اُفارق عمّي. فأهوى بحر بن كعب وقيل: حرملة بن الكاهل إلى الحسين بالسيف.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45925
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به