امام عليهالسلام كودك را بر روى دست گرفت و فرمود: «اى قوم! شيعيان و اهل بيتم را كشتيد و فقط اين طفل باقى مانده كه از عطش به خود مىپيچد. او را با شربتى از آب، سيراب كنيد».
در بين سخنان امام، مردى از دشمن تيرى انداخت كه كودك را گلو بريد، و امام، آنان را نفرينى كرد آن گونه كه به دست مختار و ديگران گرفتار آمدند.
[شهادت ابو الفضل العباس عليهالسلام]
راوى گويد: تشنگى بر حسين عليهالسلام سخت شد، و بر مركب مسنّات نشسته و اراده فرات را نمود و اين در حالى بود كه برادرش عبّاس در پيش رويش، قرار داشت. لشكر عمر بن سعد، متعرّض آنان شدند. مردى از بنى دارم، تيرى به سوى حسين عليهالسلام گشود كه به زير زنخ امام اصابت كرد. امام تير را كشيد و دست زير زنخ گرفت تا دو كف دست، از خون آكنده شد و آن را پرتاب كرد و گفت: «خداوندا! حقّا از آنچه به فرزند دختر پيامبر شده و مىشود، نزدت شكايت دارم». بعد عبّاس را از حسين عليهالسلام جدا كردند و او را احاطه نمودند تا آن كه وى را شهيد نمودند ـ قدس اللّه روحه ـ. حسين عليهالسلام در مرگ برادر به شدّت گريست و شاعر در اين باره مىگويد:
سزاوارترين مردم به اين كه برادر گريسته شود،
جوانمردى است كه [شهادتش]حسين را به گريه آورد.
برادرش و پسر پدرش على،
ابو الفضلى كه با خونش سرخ رو گرديد.
او كه با حسين، مساوات و مواسات كرد
حتّى در تشنگى با او مواسات كرد.
[نبرد امام عليهالسلام با سپاه دشمن]
راوى گويد: آن گاه حسين عليهالسلام، دشمن را به مبارزه فرا خواند، و هماره هر كس كه به مبارزه با حضرتش قدم پيش مىنهاد، به دست او راهى جهنّم مىگرديد تا آن جا كه كشتار عظيمى بنمود و در همان حال مىفرمود:
شهادت از پذيرش ننگ برتر است،
و ننگ از ورود در آتش، اولاست.
يكى از راويان گويد: به خدا سوگند، نديدم مردى را كه فرزندان و اهل بيت و يارانش كشته شوند، بار اين همه دردها و رنجها را به دوش بكِشد. مع الوصف، اينگونه دليرانه در صحنه نبرد، ابراز شجاعت و رشادت كند تا آن جا كه دشمن هم پشت هم به صورت گروهى به جنابش يورش برند. حضرت با شمشيرش به آنان حملهور شد و دشمنان چون گلّه بز در برخورد با گرگ مىگريختند. حضرت، گاه به صفوف فشرده سى هزار نفرىِ دشمن حمله مىكرد و آنان را به هزيمت مىبُرد و دشمن چون ملخ، پراكنده مىشدند و امام به مكانش باز مىگشت و مىفرمود: «و لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلىّ العظيم».