وهب بن حباب كلبى، بيرون تاخت و نيكو جلادت (دليرى) نمود و جهادى به كمال و بلاغ كرد. مادر و همسرش با وى بودند، به سوى آنان بازگشت و گفت: مادرم راضى شدى؟
گفت: نه، رضايتم اين است كه در پيشگاه حسين عليهالسلام به شهادت رسى.
همسرش گفت: تو را به خدا سوگند مرا به داغ خود مبتلا منماى!
مادرش گفت: از اين سخن بر كران باش. در نزد فرزند دخت پيامبر به مقاتلت بپرداز تا به شفاعت جدّش در روز قيامت نائل گردى.
وهب به ميدان نبرد بازگشت. همواره جنگ كرد تا آن كه دو دستش قطع گرديد. همسرش عمودى گرفت و به سوى شوهر شتافت و مىگفت: پدر و مادرم به فدايت! در ساحت پاكان حرم رسول اللّه صلىاللهعليهوآله مقاتله كن. وهب، روى به همسر نمود تا او را به نزد زنان برگرداند. زن، لباس شوى را بگرفت و گفت: هرگز باز نگردم تا با تو بميرم.
حسين عليهالسلام فرمود: «خدا به شما خانواده، جزاى خير دهد! به نزد زنان بازگرد. خدايت رحمت فرمايد!». او به نزد زنان بازگشت.
كلبى همچنان به نبرد پرداخت تا به شهادت رسيد. خشنودى خدا بر او باد!
پس از آن، مسلم بن عوسجه به مبارزه پرداخت و در جنگ با دشمنان، بلاغتى به كمال نمود و بر بلاهاى جنگ، پاى اصطبار بفشرد تا بر زمين افتاد و هنوز رمقى داشت كه حسين عليهالسلام به اتفاق حبيب بن مظاهر به سويش رفت. حسين عليهالسلام فرمود: «اى مسلم! خدايت رحمت فرمايد. «پس بعضى از آنان بار مسئوليت را به سر منزل رساندند و رفتند (به شهادت رسيدند)، و بعضى ديگر در حال انتظارند، و هرگز چيزى را تبديل نكردند%«$.
حبيب نزديكش شد و گفت: اى مسلم! اين وضع تو بر من ناگوار است. به بهشت بشارتت باد!
مسلم با صدايى ضعيف گفت: خدا تو را بشارت خير دهد!
حبيب گفت: اگر چه من بعد از تو در همين راهم، ليكن دوست داشتم هر وصيتى دارى از تو بشنوم و به مرحله اجرا گذارم.
مسلم گفت: به راستى كه به اين آقا وصيّت مىكنم ـ با دست به حسين عليهالسلام اشاره كرد ـ در خدمتش جهاد كن تا مرگت فرا رسد.