گفت: آرى. به خدا جنگى كه آسانترين شكل آن، پراندن سر و قطع دستهاست!
حر رفت و در جايگاهش بين همگنان ايستاد و او را رعده و لرزهاى افتاد كه چونان لرزهاى كه بر بيد مىافتد.
مهاجر بن اوس بدو گفت: به خدا كه كارت عجيب و شبههبرانگيز است! اگر پرسيده مىشد: اشجع كوفيان كيست؟ از تو چشم نمىپوشيدم. اين چه وضعى است كه در تو مىبينم؟ حر گفت: به خدا خود را در گزينش بهشت و دوزخ، مخيّر مىبينم! به خدا قسم كه جز بهشت را بر نگزينم، گر چه قطعهقطعه و سوزانده شوم!
سپس اسب خود را به سوى حسين عليهالسلام راند و دستهايش را بر سر نهاده مىگفت: خداوندا! به سويت باز گشتم و توبه نمودم، توبهام را بپذير؛ چه من دلهاى دوستانت و فرزندان رسول اللّه را به وحشت و اضطراب افكندم.
او به حسين عليهالسلام عرض كرد: فدايت گردم! من همانم كه تو را از بازگشت به مدينه باز داشتم و كار را بر تو سخت گرفتم. به خدا گمانم اين نبود كه اين مردم با تو چنين كنند. من نزد خدا تائبم. آيا مىبينى كه توبهام پذيرفته گردد؟
حسين عليهالسلام فرمود: «آرى. خدا توبهات را مىپذيرد، فرود آى».
گفت: در خدمت تو سواره بهتر مىتوانم عرض خدمت كنم تا پياده، و فرود آمدن آخر كار من شهادت است. حال كه من اوّل كسى هستم كه بر تو خروج كردم، پس اجازت فرماى كه اوّل شهيد در پيشگاه تو باشم، باشد كه در فرداى قيامت از آنان باشم كه با جدّت محمّد صلىاللهعليهوآله مصافحه كرده باشم.
جامع كتاب گويد: منظور حر از اوّل شهيد، از آن لحظه به بعد باشد؛ زيرا جماعتى پيش از او طبق روايات به شهادت رسيده بودند.
امام اجازتش فرمود. حر به جنگ پرداخت و جنگى زيبا نمود و جمعى از شجاعان و ابطال دشمن را به خاك هلاكت افكند و بعد شهيد گرديد. پيكر پاكش را نزد حسين عليهالسلام آوردند و امام، خاك از چهرهاش پاك مىكرد و مىفرمود: «تو حرّى آن گونه كه مادرت حرّت نام نهاد. تو حرّى (آزادمردى) در دنيا و آخرت».
راوى گويد: برير بن خضير ـ كه زاهدى عابد بود ـ به ميدان نبرد تاخت، و يزيد بن معقل در مقابلش قرار گرفت، و با هم قرار مباهله گذاردند كه طرفدار حق، طرفدار باطل را به قتل رساند. آنها به جنگ پرداختند و برير، يزيد را روانه دار البوار نمود و به جنگ ادامه داد تا به شهادت رسيد. رضوان خدا بر برير باد!