فرمود: «شما را به خدا آيا مىدانيد على عليهالسلام اوّل انسان است كه اسلام آورد. او كه علمش از همه فراگيرتر و حلمش از همه برتر بوده و اين كه او ولىّ هر مؤمن و مؤمنه است؟».
گفتند: خداوندا ! آرى.
فرمود: «پس چرا ريختن خونم را روا مىدانيد با آن كه پدرم ـ صلوات اللّه عليه ـ در فرداى قيامت مدافع حوض است، و مردم را آن چنان كه شتر را از آب برانند، از حوض براند، و لواء الحمد در روز قيامت به دست پدرم باشد؟!».
گفتند: همه اينها را مىدانيم، و تو را رها نكنيم تا مرگ را با تشنگى بچشى.
چون خطبه امام را زينب و زنان بشنيدند، گريستند و ناله و ندبه كردند و تپانچه بر چهره نواخته، صداهايشان به ناله بلند شد.
امام عليهالسلام برادرش عبّاس و فرزندش على را به سويشان فرستاد و فرمود: «آنان را به سكوت فراخوانيد. قسم به جانم چه گريهها كه در پى دارند».
[اماننامه شمر براى فرزندان اُمّ البنين]
راوى گويد: نامه ابن زياد به عمر بن سعد رسيد كه وى را تحريك به جنگ و شتاب در آن كرده بود، و از تأخير در جنگ بر حذر داشته بود، كه ابن سعد و لشكر به سوى حسين عليهالسلام يورش بردند. شمر بن ذى الجوشن ـ لعنة اللّه عليه ـ پيش تاخت و ندا در داد كه خواهرزادههاى من عبد اللّه و جعفر و عبّاس و عثمان كجاييد؟ حسين عليهالسلام به فرزندان اُمّ البنين فرمود: «اگر چه فاسق است، پاسخ بدهيد».
فرزندان اُمّ البنين فرمودند: چه كار دارى؟
گفت: اى خواهرزادههايم! شما در امانيد. خود را با برادرتان به كشتن ندهيد، و ملازم خدمت يزيد بن معاويه امير المؤمنين باشيد.
عبّاس بن على عليهالسلام ندا در داد و فرمود: «دستهايت بريده و اماننامهات ملعون بادا! اى دشمن خدا! ما را مىخوانى كه برادر و سرورمان حسين بن فاطمه را رها كنيم و در خط فرمان مطرودان و ملعونان فرزندان ملائمين خدا درآييم؟!
شمر با حالت خشم به لشكرش برگشت.
[شب عاشورا]
راوى گويد: چون حسين عليهالسلام ديد كه اثر بخشىِ پند و موعظه كم، و شتاب دشمن براى جنگ زياد است، به برادرش عبّاس فرمود: «اگر توانستى كه جنگ را امروز به تأخير اندازى، اين كار را بكن. باشد كه امشب را براى پروردگارمان نمازگزاريم؛ چه او مىداند كه من نماز و تلاوت كتابش را دوست دارم».