هلال بن نافع بجلى از جا بجست و به عرض رسانيد: به خدا ما ملاقات پروردگارمان را ناروا نمىبينيم، و ما همواره بر نيّات و بينشهاى خود استواريم و با دوستت دوست و با دشمنت دشمنيم. برير بن حصين ـ خضير ـ برخاست و گفت: اى پسر رسول اللّه! به خدا سوگند، خدا بر ما منّت نهاد تا توفيق يابيم همراه تو ـ در راه هدفت ـ بجنگيم تا آن جا كه اعضاى ما تكّهتكّه گردد، و آن گاه در قيامت، جدّ تو شفيع ما باشد!
سپس حسين عليهالسلام برخاست و برنشست و حركت كرد و حرّ و لشكرش گاهى مانع از حركت مىشدند، و گاهى نيز با وى حركت مىكردند تا امام به كربلا رسيد و اين، روز دوم محرّم بود. پرسيد: «اين زمين را چه نام است».
گفته شد: كربلا.
امام فرمود: «فرود آييد. به خدا كه اين جا جاى فرود آمدن و ريختن خونهاى ماست، و اين جا جايگاه قبور ماست! به خدا كه اين جا جاى به اسارت رفتن حرم ماست! و اين خبر را جدّم به من داده است».
همگان فرود آمدند، و حر با لشكرش نيز در كنارى فرود آمدند، و حسين عليهالسلام نشست و شمشيرش را اصلاح مىكرد و مىفرمود:
تفو بر تو اى روزگار! كه چه بد دوستى هستى
و چه قدر در هر شبانگاه و بامداد براى تو بود.
چه قدر جوينده كه به كشتن رفتند
و اين روزگار است كه به نخبگان قناعت نورزد.
همانا امر به نزد پروردگار است، و
هر زندهاى، راهى در پيش دارد.
وعده زمان كوچيدن
به بهشت خداى چه قدر نزديك است.
راوى گويد: زينب دخت فاطمه عليهاالسلام اين سخنان را بشنيد و گفت: «برادرم! اين سخن تو سخن كسى است كه به مرگ خود يقين دارد». فرمود: «آرى خواهرم».
زينب فرمود: «واى بر من! حسين، مرا خبر از مرگ خود مىدهد».
گويد: زنان گريستند و لطمه بر چهرهها زدند و گريبان چاك كردند.
اُمّ كلثوم ندا برداشت: وا محمّدا! وا علياه! وا اُمّاه! وا فاطمتا! وا حسنا! وا حسينا! واى از ضايعه بعد از تو اى ابا عبد اللّه!