پس چرا شخص بايد در اموال متروك، بخل بورزد؟!
[ارسال نامه امام توسط قيس بن مسهّر صيداوى]
راوى گويد: حسين عليهالسلام نامهاى به سليمان بن صُرَد و مسيّب بن نجبه و رفاعة به شدّاد و جمعى از شيعيان كوفه نوشت و با قيس بن مسهّر صيداوى فرستاد. قيس چون به نزديك كوفه رسيد، حصين بن نُمَير، مأمور ابن زياد، راه را بر وى بست و در پى تفتيش وى بر آمد. قيس، نامه امام را دريد و نابود كرد. حصين وى را نزد ابن زياد فرستاد.
چون نزد ابن زياد رسيد، گفت: تو كه هستى؟
قيس گفت: من مردى از شيعيان امير المؤمنين و فرزندش هستم؟
ابن زياد گفت: چرا نامه را دريدى؟
قيس گفت: تا ندانى در آن، چه نوشته شده.
ابن زياد گفت: نامه از چه كسى و براى كه بود؟
قيس گفت: از حسين عليهالسلام به جمعى از كوفيان كه نامهاى آنان را نمىدانم.
ابن زياد بر آشفت و گفت: به خدا كه دست از تو بر نمىدارم جز آن كه اسامىِ اين گروه را بگويى يا بر فراز منبر رفته و حسين و پدر و برادرش را لعن كنى و الّا قطعهقطعهات كنم!
قيس گفت: امّا اسامى گروه را نخواهم گفت؛ امّا براى لعن كردن حرفى ندارم.
قيس به منبر آمد و خداى را ستايش كرد و ثنا گفت و بر پيامبر صلىاللهعليهوآله درود فرستاد و بسيار طلب رحمت براى على و فرزندانش ـ صلوات اللّه عليهم ـ نمود و بر ابن زياد و پدرش لعن فرستاد و هكذا گردنكشان بنى اميّه را تا آخرينشان لعنت فرستاد.
آن گاه گفت: مردم! من فرستاده حسين عليهالسلام نزد شمايم و او را در فلان منزل پشت سر گذاشتيم، دعوتش را بپذيريد.
اين خبر به ابن زياد رسيد. فرمان داد تا از فراز قصر فرو افكندندش كه به شهادت رسيد.
خبر شهادت قيس، به امام حسين عليهالسلام رسيد. اشك از چشمهاى مباركش جارى گرديد و گفت: «خداوندا! براى ما و شيعيان ما منزلى پاك و با كرامت مقرّر دار و ما و آنان را در قرارگاه رحمتت گرد هم آور؛ چه تو بر هر چيز، توانايى».