زهير نزد امام مشرّف گرديد و چيزى نگذشته بود كه با شادمانى و با چهره درخشان باز گشت، و فرمان داد تا خيمه و خرگاه را بركنند و با بار و بنه و خيمه به حسين عليهالسلام پيوست.
زهير به همسرش گفت: تو نيز مطلّقهاى؛ زيرا نمىخواهم در زندگى با من جز خير و رفاه ببينى. من تصميم گرفتهام در خدمت امام باشم و جان و تنم را فدايش كنم. بعد هم مالش را بدو عطا كرد و با يكى از عموزادگانش وى را روانه اهلش نمود.
زن به گاه وداع با شوهر برخاست و گريست و گفت: خدا خيرت دهد! خواستهام از تو اين است كه مرا نزد جدّ حسين عليهالسلام در قيامت به ياد آورى.
بعد به يارانش گفت: هر كه خواهد با من باشد، باشد، و الّا اين آخرين ديدار ماست.
حسين عليهالسلام چون به منزل زباله رسيد، خبر شهادت مسلم بن عقيل به عرض ايشان رسيد، و با پخش اين خبر، دنياپرستان و ارباب حرص و آز، از امام جدا و پراكنده شدند و اهل و خيار اصحابش با وى بپاييدند.
راوى گويد: از شدّت گريه و ناله براى شهادت مسلم، زمين به لرزه درآمد، و اشكها سيلآسا از ديدگان جارى شد.
و آن گاه حسين عليهالسلام به جانب آن جا كه خدايش فرا خوانده بود، حركت فرمود و با فرزدق برخورد كرد. فرزدق بعد سلام به امام عرض كرد: فرزند پيامبر! چگونه به كوفيان كه عموزاده تو مسلم و شيعه تو را كشتند، اعتماد مىكنى؟
از چشمهاى مبارك امام اشك باريد و فرمود: «خدا مسلم را رحمت فرمايد. او به سوى روح و ريحان و تحيّت و رضوان خدا شتافت. او وظيفهاش را به پايان برد و وظيفه ما باقى است».
بعد اين اشعار را زمزمه كرد:
اگر دنيا چيز گرانبهايى به حساب آيد،
قطعا ثواب خدا برتر و ارزشمندتر است،
و اگر بدنها براى مرگ پديد آمدهاند،
پس شهادت در راه خدا برتر است،
و اگر قسمت ارزاق مقدّر است،
پس حرص كم در تلاش، چه زيباتر است، و اگر واقعا جمع اموال براى ترك است،