761
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

امام عليه‏السلام فرمود: «برادر اسدى درست گفته: همانا خدا آنچه را بخواهد مى‏كند و حكم هم اراده اوست».

راوى گويد: امام به حركت ادامه داد تا به ثعلبيّه رسيد. وقت ظهر بود. امام سر بر بالين نهاد و به خوابى سبك رفت و بيدار شد و فرمود: «در رؤيا ديدم كه هاتفى مى‏گفت: شما در مسير هستيد و مرگ، شما را به جنّت مى‏برد».

فرزندش على عرض كرد: پدر جان! مگر ما بر حق نيستيم؟

فرمود: «چرا پسرم! سوگند بدو كه بازگشت بندگان، به سوى اوست».

عرض كرد: بنا بر اين ـ پدرم ـ ما از مرگ، پروايى نداريم.

حسين عليه‏السلام فرمود: «خدا تو را بهترين پاداش كه هر فرزندى را در برابر پدر مى‏دهد، بدهد». آن شب را امام در آن جا به سر برد. در بامداد، مردى مكنّى به ابا هرّة ازدى كوفى نزد امام آمد و بر وى سلام كرد.

سپس گفت: اى فرزند پيامبر خدا! چه چيز تو را از حرم خدا و حرم رسول اللّه‏ جدّت به در آورد؟

حسين عليه‏السلام فرمود: «اى ابا هرّة! واى بر تو! همانا بنى اميّه، مالم را گرفتند، صبر كردم، و به آبرويم تاختند، عنان شكيبايى را از دست ندادم. اكنون خونم را خواستند، گريختم. سوگند به خدا كه قطعا اين گروه طاغى و ياغى، مرا خواهند كشت و خدا لباس ذلّت فراگير را بر آنان پوشانده و شمشير را بر آنان حاكم ساخته، و كسى كه آنان را به خاك سياه مذلّت و خوارى بنشاند، بر ايشان مسلّط كند تا آن جا كه خوارتر از قوم سبأ ـ كه زنى بر آنان سلطنت كرد و بر اموال و خون‏هايشان حكم راند ـ خواهند شد».

امام عليه‏السلام از آن جا كوچيد. جمعى از بنى فزاره و بجيله، حديث كرده گفتند: ما با زهير بن قين از سفر مكّه بازمى‏گشتيم كه با حسين عليه‏السلام هم‏مسير و همراه شديم و از اين قضيه، ناراحت بوديم؛ زيرا با امام، زنان همراه بودند. هر زمان كه امام اراده نزول مى‏فرمود، ما كنار مى‏گرفتيم. روزى امام در ناحيه‏اى فرود آمد كه ما نيز ناچار با امام در همان مكان فرود آمديم. در حال خوردن غذا بوديم كه فرستاده حسين عليه‏السلام آمد و بر ما سلام كرد. بعد به زهير بن قين گفت: امام، تو را فرا خوانده است. هر يك از ما غذاىِ در دست را فرو افكنديم و كاملاً بى‏حركت مانديم.

همسر زهير ـ ديلم دخت عمرو ـ به وى گفت: سبحان اللّه‏! عجبا! آيا فرزند رسول اللّه‏ تو را فرا خوانده و تو اجابت نمى‏نمايى؟! چه مى‏شد مى‏رفتى و سخن امام را گوش فرا مى‏دادى؟!


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
760

فقال عليه‏السلام: صدق أخو بني أسد، إنّ اللّه‏ يفعل ما يشاء ويحكم ما يريد.

قال الراوي: ثمّ سار عليه‏السلام حتّى أتى الثعلبية وقت الظهيرة، فوضع رأسه، فرقد ثمّ استيقظ، فقال: قد رأيت هاتفاً يقول: أنتم تسيرون والمنايا تسير بكم إلى الجنّة.

فقال له ابنه عليّ: يا أبه، أفلسنا على الحقّ؟ فقال: بلى يا بني والذي إليه مرجع ۱۳۲

العباد. فقال له: يا أبه، إذن لا نبالي بالموت.

فقال له الحسين عليه‏السلام: فجزاك اللّه‏ يابنيّ خير ما جزي ولداً عن والده.

ثمّ بات عليه‏السلام في الموضع، فلمّا أصبح، فإذا هو برجلٍ من أهل الكوفة يكنّى أبا هرّة الأزدي، فلمّا أتاه سلّم عليه، ثمّ قال: يابن رسول اللّه‏، ما الذي أخرجك من حرم اللّه‏ وحرم جدّك رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ؟

فقال الحسين عليه‏السلام: ويحك يا أبا هرّة! إنّ بني اُميّة أخذوا مالي فصبرت، وشتموا عرضي فصبرت، وطلبوا دمي فهربت، وأيم اللّه‏، لتقتلني الفئة الباغية وليلبسنّهم اللّه‏ ذلاًّ شاملاً وسيفاً قاطعاً، وليسلطنّ اللّه‏ عليهم من يذلّهم، حتّى يكونوا أذلّ من قوم سبأ؛ إذ ملكتهم امرأة منهم، فحكمت في أموالهم ودمائهم حتّى أذلّتهم.

ثمّ سار. وحدّث جماعة من بني فزارة وبجيلة، قالوا: كنّا مع زهير بن القين لمّا أقبلنا من مكّة، فكنّا نساير الحسين عليه‏السلام، وما شيء أكره إلينا من مسايرته؛ لأنّ معه ۱۳۳

نسوانه، فكان إذا أراد النزول اعتزلناه، فنزلنا ناحية، فلمّا كان في بعض الأيّام نزل في مكان، فلم نجد بدّاً من أن ننازله فيه، فبينما نحن نتغدّى بطعام لنا إذا أقبل رسول الحسين عليه‏السلام حتّى سلّم علينا، ثمّ قال: يا زهير بن القين، إنّ أبا عبداللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بعثني إليك لتأتيه، فطرح كلّ إنسان منّا ما في يده حتّى كأنّما على رؤوسنا الطير.

فقالت له زوجته ـ وهي ديلم بنت عمرو ـ: سبحان اللّه‏! أيبعث إليك ابن رسول اللّه‏ ثمّ لا تأتيه؟! فلو أتيته فسمعت من كلامه.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39103
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به