فرمود: «برادرم! از آن مىترسم كه يزيد بن معاويه در حرم ترورم كند و با اين جنايت، حريم حرمت حرم، شكسته و دريده شود».
عرض كرد: بنا بر اين، به سوى يمن يا به سوى بيابان عزيمت فرماى؛ چه تو مناعتت از همگان افزون بود و كسى را توان دستيابى بر تو نيست.
فرمود: «پيشنهادت را مورد بررسى و نظر قرار مىدهم».
سحرگاهان حسين عليهالسلام آماده حركت شد. خبر به محمّد حنفيه رسيد، با شتاب آمد و مهار شتر برادر را بگرفت و عرض كرد: مگر وعده نفرمودى كه در پيشنهادم امعان نظر فرمايى؟
فرمود: «آرى».
عرض كرد: پس اين شتاب در حركت چيست؟
فرمود: «بعد از رفتنت پيامبر صلىاللهعليهوآله آمد و فرمود: اى حسين! خارج شو؛ چه خدا مىخواهد تو را كشته ببيند».
عرض كرد: إِنَّا للّهِِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. حال كه چنين است، بردن زنان با خود چه معنا دارد؟
فرمود: «پيامبر فرمود كه: خدا مىخواهد آنان را در كسوت اسارت ببيند».
خداحافظى كرد و رفت. سپس حسين عليهالسلام به مسافرت ادامه داد تا به تنعيم رسيد و در آن جا با كاروانى برخورد كه بحير بن ريسان حِمْيَرى فرماندار يمن براى يزيد هدايا مىبرد. حسين عليهالسلام هدايا را به عنوان ولايت مأخوذ داشت، و به شتربانان فرمود: «هر كه خواهد با ما به عراق آيد، از مصاحبت نيكوى ما بهرهمند گردد و كرايه او را مستوفى بپردازيم. هر كه نخواهد، كرايهاش را تا بدين جا پرداخت نماييم».
جمعى با امام رفتند و ديگران امتناع ورزيدند. امام عليهالسلام به سير ادامه داد تا به ذات عرق رسيد و بشر بن غالب را ديدار فرمود كه از عراق مىآمد، از وضع عراق پرسيد.
عرض كرد: آنها را در حالى پشت سر نهادم كه دلهاشان با تو و شمشيرهاشان در استخدام بنى اميّه بود.