753
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

مسلم فرمود: اى پسر مرجانه! اهل آن كيست؟ ابن زياد گفت: يزيد بن معاويه.

مسلم فرمود: الحمد للّه‏ به داورى خدا ميان ما و شما خشنوديم.

ابن زياد گفت: گمان دارى كه در خلافت، تو را حقّى هست؟

مسلم فرمود: گمان نه، بلكه يقين دارم. ابن زياد گفت: به من بگو چرا بدين شهر كه از آرامش برخوردار بود، آمدى و بين مردم اختلاف پديد آوردى و امر آنان را متشتّت كردى؟

مسلم فرمود: بدين جهت نيامدم؛ وليكن اين شماييد كه منكرات را آشكار و معروف و خوبى‏ها را دفن و بدون رضايت مردم، خود را بر گردن ايشان سوار كرده‏ايد، و مردم را بر خلاف فرمان خدا كشانيده‏ايد و چون قيصر و كسرا بر مردم حكم مى‏رانيد. ما آمديم تا امر به معروف و نهى از منكر نماييم و مردم را به كتاب و سنّت فراخوانيم و آن گونه كه پيامبر فرمود: شايستگى اين كار با ماست.

ابن زياد ـ لعنة اللّه‏ عليه ـ هتّاكى به مسلم و علىّ و حسن و حسين عليهم‏السلام را آغاز نمود.

مسلم فرمود: اين تو و پدر توست كه براى ناسزا، سزاوارترين هستيد. هر چه خواهى بكن اى دشمن خدا!

ابن زياد، بكير (/ بكر) بن حمران خبيث ملعون را فرمان داد تا مسلم را به بالاى قصر بَرَد و به قتل برساند. او را به بالاى قصر بُرد و مسلم به تسبيح و تقديس و استغفار و صلوات بر پيامبر مشغول بود كه گردنش را زد، و خود ترسان و لرزان فرود آمد.

ابن زياد گفت: تو را چه مى‏شود؟

گفت: اى امير! در لحظه كشتنش مردى سيه‏گون زشت‏روى را رو به روى خود ديدم كه انگشت ـ يا لب‏هاى ـ خود را مى‏گزيد كه هرگز آنچنان نترسيده بودم.

ابن زياد گفت: شايد ترسيده‏اى؟!

سپس فرمان قتل هانى بن عروه را داد. او را براى كشته شدن مى‏بردند و او مى‏گفت: وا مذحجاه! كجايند مذحج؟ وا عشيرتا! عشيره ما كجايند؟! گفتند: اى هانى! گردن فراز دار.

گفت: من در بذل جانم سخى نيستم و شما را براى كشتنم يارى نكنم.

رشيد، غلام ابن زياد گردنش را بزد و او را بكشت.

در شهادت مسلم و هانى، عبد اللّه‏ بن زبير اسدى ـ يا به قولى فرزدق ـ چنين سروده است:


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
752

۱۲۲

فقال ابن زياد: أتظنّ أنّ لك من الأمر شيئاً؟ فقال مسلم: واللّه‏، ما هو الظنّ، ولكنّه اليقين.

فقال ابن زياد: أخبرني يا مسلم، لِمَ أتيت هذا البلد وأمرهم ملتئمٌ فشتّت أمرهم بينهم وفرّقت كلمتهم؟

فقال له مسلم: ما لهذا أتيت، ولكنّكم أظهرتم المنكر ودفنتم المعروف، وتأمّرتم على الناس بغير رضىً منهم، وحملتموهم على غير ما أمركم به اللّه‏، وعملتم فيهم بأعمال كسرى وقيصر، فأتيناهم لنأمر فيهم بالمعروف وننهى عن المنكر، وندعوهم إلى حكم الكتاب والسنّة، وكنّا أهل ذلك، كما أمر رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله.

فجعل ابن زياد (لعنه اللّه‏) يشتمه ويشتم عليّاً والحسن والحسين، فقال له مسلم: أنت وأبوك أحقّ بالشتم، فاقض ما أنت قاض يا عدوّ اللّه‏.

فأمر ابن زياد بكير بن حمران أن يصعد به إلى أعلا القصر فيقتله، فصعد به ـ وهو يسبّح اللّه‏ تعالى ويستغفره ويصلّي على نبيّه صلي اللّه‏ عليه وآله ـ فضرب عنقه، ونزل وهو مذعور.

فقال له ابن زياد: ما شأنك؟ فقال: أيّها الأمير، رأيت ساعة قتله رجلاً أسوداً شنيء الوجه حذاي، عاضّاً على إصبعه أو قال شفتيه ففزعت فزعاً لم أفزعه قطّ.

فقال ابن زياد: لعلّك دُهشت.

ثمّ أمر بهانى‏ء بن عروة، فاُخرج ليقتل، فجعل يقول: وامذحجاه! وأين منّي ۱۲۳

مذحج؟! واعشيرتاه! وأين منّي عشيرتي؟! فقالوا له: يا هانى‏ء، مُدّ عنقك.

فقال: واللّه‏، ما أنا بها سخيّ، وما كنت لأعينكم على نفسي. فضربه غلام لعبيد اللّه‏ بن زياد يقال له رشيد، فقتله.

وفي قتل مسلم وهانى‏ء يقول عبداللّه‏ بن زبير الأسدي، ويقال: إنّه للفرزدق:

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39888
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به