749
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

راوى گويد: به عمرو بن حجّاج، خبر رسيد كه هانى كشته شد ـ رويحه دخت عمرو، همسر هانى بود ـ. عمرو با همه قبيله مذحج به قصر حكومتى روى آورد و ندا در داد كه: من عمرو بن حجّاجم و اينان هم رزم‏آوران مذحج و شخصيت‏هاى آنان. ما طاعتى را از گردن فرو نگذاشتيم و تفرقه جماعت را نمى‏خواهيم. به ما گزارش رسيد كه صاحب ما هانى كشته شد.

ابن زياد به علّت اجتماع مردم پى برد، و به شريح قاضى فرمان داد تا بر هانى در آيد و بنگردش و سلامتش را به قومش اطلاع دهد. شريح نيز چنان كرد و مردم با خبر شريح، خشنود شدند و برگشتند.

اين خبر، به مسلم بن عقيل رسيد، و او با يارانش به جنگ با ابن زياد برخاستند و قصر ابن زياد را در حلقه محاصره افكندند، و ابن زياد در قصر متحصّن شد، و جنگ بين لشكر ابن زياد و لشكر مسلم در گرفت.

اصحاب ابن زياد كه با وى در قصر بودند، از قصر به مردم، اِشراف يافتند و ياران مسلم را از جنگ بر حذر مى‏داشتند و آنان را از لشكر شام بيم مى‏دادند و اين وضع، تا فرا رسيدن شب ادامه يافت.

با فرا رسيدن شب، ياران مسلم از پيرامونش پراكنده شدند و به يك‏ديگر مى‏گفتند: با فتنه‏اى كه اين همه شتاب دارد، چه كنيم؟! بهتر آن است در خانه‏هايمان بنشينيم و اين دو گروه را واگذاريم تا خدا كارشان را به اصلاح آورد.

جز ده نفر از جمعيت يارانش با وى نماند. به مسجد رفت تا نماز مغرب را بگزارد و آن ده نفر نيز متفرّق شدند. مسلم چون وضع را چنين ديد، يكّه و تنها در بازار و كوى و برزن كوفه حركت كرد، تا دم در خانه زنى طوعه‏نام توقّف فرمود. از وى آب خواست، آبش داد، و آن گاه پناه خواست، پناهش داد. پسر طوعه از قصّه با اطلاع شد و خبر را به ابن زياد داد. ابن زياد، محمّد بن اشعث را فرا خواند و او را با جمعى براى دستگيرى مسلم فرستاد.

چون به خانه طوعه رسيدند و صداى سُم اسبان به گوش مسلم رسيد، لباس جنگ بپوشيد و بر اسب بر نشست و به جنگ با دشمن پرداخت.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
748

۱۱۹

قال الراوي: وبلغ عمرو بن الحجّاج أنّ هانياً قد قتل ـ وكانت رويحة ابنة عمرو هذا تحت هانى‏ء بن عروة ـ فأقبل عمرو في مذحج كافّة حتّى أحاط بالقصر ونادى: أنا عمرو بن الحجّاج، وهذه فرسان مذحج ووجوهها، لم تخلع طاعة ولم تفارق جماعة، وقد بلغنا أنّ صاحبنا هانياً قد قتل.

فعلم عبيداللّه‏ باجتماعهم وكلامهم، فأمر شريحاً القاضي أن يدخل على هانى‏ء، فيشاهده ويخبر قومه بسلامته من القتل، ففعل ذلك وأخبرهم، فرضوا بقوله وانصرفوا.

قال: وبلغ الخبر إلى مسلم بن عقيل، فخرج بمن بايعه إلى حرب عبيداللّه‏، فتحصّن منه بقصر الإمارة، واقتتل أصحابه وأصحاب مسلم، وجعل أصحاب عبيداللّه‏ الذين معه في القصر يتشرّفون منه ويحذّرون أصحاب مسلم ويتوعّدونهم بجنود الشام، فلم يزالوا كذلك حتّى جاء الليل، فجعل أصحاب مسلم يتفرّقون عنه، ويقول بعضهم لبعض: ما نصنع بتعجيل الفتنة؟! وينبغي أن نقعد في منازلنا وندع هؤاء القوم حتّى يصلح اللّه‏ ذات بينهم.

فلم يبقَ معه سوى عشرة أنفس، ودخل مسلم المسجد ليصلّي المغرب، فتفرّق العشرة عنه.

فلمّا رأى ذلك خرج وحيداً في سكك الكوفة، حتّى وقف على باب امرأة يقال ۱۲۰

لها: طوعة، فطلب منها ماءً فسقته، ثمّ استجارها فأجارته، فعلم به ولدها، فوشى الخبر إلى عبيداللّه‏ بن زياد، فأحضر محمّد بن الأشعث وضمّ إليه جماعة وأنفذه لإحضار مسلم.

فلمّا بلغو دار المرأة وسمع مسلم وقع حوافر الخيل، لبس درعه وركب فرسه وجعل يحارب أصحاب عبيداللّه‏، ولما قتل مسلم منهم جماعة نادى إليه محمّد بن الأشعث: يا مسلم، لك الأمان.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45671
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به