747
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

هانى گفت: به خدا كه اين ننگ و رسوايى من است كه پناهنده خود و ميهمان و سفير فرزند پيامبر خدا را تسليم دشمنش كنم و حال آن كه بازوانم سالم و يارانم زيادند، و اگر من تنها باشم و ياورى نداشته باشم، هرگز تسليمش نمى‏كنم تا آن كه خود فدايش گردم.

باهلى، سوگندش مى‏داد، و هانى، به شدّت خوددارى مى‏نمود.

ابن زياد ـ كه اين سخنان را مى‏شنيد ـ گفت: نزديكم آوريدش! نزدش برده شد. ابن زياد گفت: به خدا تسليمش كن و گر نه گردنت را مى‏زنم!

هانى گفت: اين گاه، برق شمشيرها پيرامون كاخت را فرا گيرد.

ابن زياد گفت: واى بر تو! آيا با شمشير تهديدم مى‏كنى؟ ـ هانى را گمان اين بود كه صدايش را عشيره‏اش مى‏شنوند ـ گفت: نزديكم آوريدش. بعد، آن قدر با تازيانه‏اش به سر و صورت و بينى و گونه هانى زد كه بينى وى شكسته و گوشت صورت فرو ريخته و خون بر لباس او جارى و تازيانه، شكسته شد.

هانى دست يازيد و قائمه شمشير پاسبانى را گرفت تا شمشير را بر آورد و حمله نمايد، پاسبان گرفتش و ابن زياد فرياد زد: وى را بگيريد، و او را گرفتند و كشيدند تا آن كه در اتاقى از قصر محبوسش كردند و در را به رويش بستند. ابن زياد دستور داد بر وى نگهبان گماردند.

اسماء بن خارجه ـ يا حسان بن اسماء ـ برخاست و گفت: نيرنگى بود امروز، اى امير! فرمان دادى كه اين مرد را نزدت آوريم، حال كه آمد، چهره‏اش را در هم شكستى و ريشش را با خونش خضاب كردى و گمان بردى كه وى را مى‏كشى !

ابن زياد از سخنش به خشم آمد و گفت: تو هم كه از آنانى! فرمان داد تا مضروبش كردند و به زنجيرش كشيدند و در گوشه‏اى از قصر زندانى‏اش كردند.

گفت: إِنَّا للّه‏ِِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. اى هانى! تسليتت مى‏گويم.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
746

فقال هانى‏ء: واللّه‏، إنَّ عليَّ في ذلك الخزي والعار، أنا أدفع جاري وضيفي ورسول ابن رسول اللّه‏ إلى عدوّه وأنا صحيح الساعدين وكثير الأعوان؟! واللّه‏، لو لم أكن إلاّ رجلاً واحداً ليس لي ناصر لم أدفعه حتّى أموت دونه.

فأخذ يناشده وهو يقول: واللّه‏، لا أدفعه، فسمع ابن زياد ذلك، فقال: أدنوه منّي، فاُدني منه، فقال: واللّه‏، لتأتيني به أو لأضربنّ عنقك!

۱۱۸

فقال هانى‏ء: إذن ـ واللّه‏ ـ تكثر البارقة حول دارك.

فقال ابن زياد: والهفاه عليك! أبالبارقة تخوّفني؟! ـ وهانئ يظنّ أنّ عشيرته يسمعونه ـ ثمّ قال: أدنوه منّي، فاُدني منه، فاستعرض وجهه بالقضيب، فلم يزل يضرب أنفه وجبينه وخدّه حتّى كسر أنفه، وسيّل الدماء على ثيابه، ونثر لحم خدّه وجيبنه على لحيته، وانكسر القضيب.

فضرب هاني يده إلى قائم سيف شرطي، فجذبه ذلك الرجل، فصاح ابن زياد: خذوه فجرّوه حتّى ألقوه في بيتٍ من بيوت القصر، واغلقوا عليه بابه، وقال: اجعلوا عليه حرساً، ففعل ذلك به.

فقام أسماء بن خارجة إلى عبيداللّه‏ بن زياد ـ وقيل: إنّ القائم حسّان بن أسماء ـ فقال: أَرُسُل غدرٍ سائر اليوم؟! أيّها الأمير، أمرتنا أن نجيئك بالرجل، حتّى إذا جئناك به هشمت وجهه وسيّلت دماءه على لحيته، وزعمت أنّك تقتله!

فغضب ابن زياد من كلامه وقال: وأنت ها هنا! وأمر به فضرب حتّى ترك، وقيّد وحبس في ناحية من القصر.

فقال: إِنَّا للّه‏ِِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ! إلى نفسي أنعاك يا هانى‏ء.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45691
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به