745
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

من حيات او را اراده كردم و او مرگم را.

اشين عذر دوستت از مراد است.

هانى گفت: امير را چه شده؟ ابن زياد گفت: هانى آرام باش. اين كارها چيست كه در خانه‏ات عليه امير المؤمنين و جمهور مسلمين جريان دارد؟! مسلم بن عقيل را به خانه‏ات در آورده‏اى و برايش رزمجو و سلاح در خانه‏هاى پيرامونت جمع مى‏كنى، و خيال مى‏كنى كه كارَت بر من پوشيده مى‏ماند؟!

گفت: من كارى نكردم. ابن زياد گفت: چرا كردى.

هانى گفت: چنين نيست. ابن زياد گفت: نوكرم معقل را فراخوانيد ـ اين معقل، جاسوس ابن زياد بود و خيلى از اسرار جاريه در منزل هانى را مى‏دانست ـ. معقل آمد تا در نزدش بِايستاد.

چون هانى وى را بديد، بدانست كه او جاسوس بر وى بود و گفت: به خدا كه من نه مسلم را فرا خواندم و نه وى را به قيام دعوت كردم؛ وليكن به من پناهنده شد و از نپذيرفتن او شرمم آمد و با اين پناهندگى، ذمّه‏ام بدو مشغول گرديد و پناهش دادم، و حال كه بر اين اطلاع يافتى، آزادم بگذار تا برگردم و او را از خانه‏ام مرخّص نمايم تا هر جا كه خواهد برود و ذمّه‏ام از اين حقّ جوار، آزاد گردد. ابن زياد گفت: نه به خدا! از من جدا نگردى تا مسلم را تسليم دارى.

هانى گفت: نه به خدا! هرگز به چنين ننگى تن در ندهم و ميهمانم را تسليمت نمى‏كنم تا وى را بكُشى. ابن زياد گفت: به خدا كه بايد حاضرش كنى!

هانى گفت: هرگز نكنم.

سخن بين آن دو به درازا كشيد. مسلم بن عمرو باهلى برخاست و گفت: امير اجازت دهند تا با هانى در نهان سخنى گويم. هر دو به كنارى رفتند، آن گونه كه ابن زياد، هر دو را مى‏ديد و چون صداهايشان بلند شد، ابن زياد سخنانشان را مى‏شنيد.

مسلم به هانى گفت: اى هانى! به خدا سوگندت مى‏دهم كه خود را به كشتن نده و عشيره‏ات را گرفتار بلا مكن؛ چه من از كشته‏شدنت نگرانم! اين مرد ـ مسلم بن عقيل ـ عموزاده اينان است. هرگز در صدد ايذا و قتلش نخواهند بود. وى را تسليم كن، چه اين كارت مايه رسوايى و نقصت تو نخواهد بود، و تو او را تسليم سلطان مى‏كنى.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
744

هانى‏ء وأنشد بيت عمرو بن معدي كرب الزبيدي:

اُريدُ حَياتَهُ ويُريدُ قَتلي

عَذيركَ مِن خَليلِكَ مِن مُرادِِ

فقال له هانى‏ء: وما ذاك أيّها الأمير؟

فقال له: إيهاً يا هانى‏ء، ما هذه الاُمور التي تربّص في دارك لأمير المؤمنين وعامّة المسلمين؟ جئت بمسلم بن عقيل فأدخلته دارك، وجمعت له السلاح والرجال في الدور حولك، وظننت أنّ ذلك يخفى عليَّ؟! فقال: ما فعلت، فقال ابن زياد: بلى قد فعلت، فقال: ما فعلت أصلح اللّه‏ الأمير.

فقال ابن زياد: عليَّ بمعقل مولاي وكان معقل عينه على أخبارهم، وقد عرف كثيراً من أسرارهم فجاء معقل حتّى وقف بين يديه، فلمّا رآه هانى‏ء عرف أنّه كان عيناً عليه، فقال: أصلح اللّه‏ الأمير، واللّه‏، ما بعثت إلى مسلم ولا دعوته، ولكن ۱۱۷

جاءني مستجيراً، فاستحييت من ردّه، ودخلني من ذلك ذمام فآويته، فأمّا إذ قد علمت فخلِّ سبيلي حتّى أرجع إليه وآمره بالخروج من داري إلى حيث شاء من الأرض؛ لأخرج بذلك من ذمامه وجواره.

فقال له ابن زياد: واللّه‏، لا تفارقني أبداً حتّى تأتيني به! فقال: واللّه‏، لا آتيك به أبداً، آتيك بضيفي حتّى تقتله؟!

فقال: واللّه‏، لتأتيني به، قال: واللّه‏، لا آتيك به.

فلمّا كثر الكلام بينهما، قام مسلم بن عمرو الباهلي فقال: أصلح اللّه‏ الأمير أخلني وإيّاه حتّى اُكلّمه، فقام فخلا به ناحية وهما بحيث يراهما ابن زياد ويسمع كلامهما إذ رفعا أصواتهما، فقال له مسلم:

يا هانى‏ء، أنشدك اللّه‏ أن لا تقتل نفسك وتدخل البلاء على عشيرتك، فواللّه‏، إنّي لأنفس بك عن القتل، إنّ هذا الرجل ابن عمّ القوم وليسوا بقاتليه ولا ضارّيه، فادفعه إليه، فإنّه ليس عليك بذلك مخزاة ولا منقصة، وإنّما تدفعه إلى السلطان.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45716
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به