725
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏فرمود: «خداوندا! خوار دار هر آن كو كه حسين را خوار دارد و بكش قاتلش را و كامروايش مدار».

چون حسين عليه‏السلام دو ساله شد، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به سفر رفت و در بين راه بايستاد و استرجاع بگفت و چشمان مباركش غرق در اشك شد. از علّت آن پرسيدند، فرمود: «اين جبرئيل است كه از سرزمينى به نام كربلا در كنار شطّ فرات خبرم مى‏دهد كه در آن جا فرزندم حسين بن فاطمه به شهادت مى‏رسد».

يكى پرسيد: يا رسول اللّه‏! چه كسى او را مى‏كُشد؟

فرمود: «مردى يزيد نام، گوييا جاى شهادت و مدفنش را مى‏بينم».

بعد با حالت گرفته و اندوهگين، از سفر بازگشت و به منبر رفت و خطبه خواند و پند داد، در حالى كه حسنين عليهماالسلام در نزدش بودند.

بعد از فراغت از خطبه، دست راست را بر سر حسن عليه‏السلام و دست چپ را بر سر حسين عليه‏السلام نهاد و سر به سوى آسمان برافراشت و گفت: «خداوندا! همانا محمّد بنده و رسول توست و اين دو، عترت پاكم و خوبان ذرّيه و بنياد خانواده‏ام هستند كه در امّتم به جاى مى‏گذارم، و جبرئيل خبرم مى‏دهد: اين فرزندم مقتول و مخذول گردد. خداوندا! شهادت را بر وى مبارك فرما، و او را از سادات شهدا قرار ده، و بركت را در قاتل و خاذلش قرار مده».

[در اين حال،] ضجّه مردم در مسجد با اشك و ناله برخاست.

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «آيا مى‏گرييد و يارى‏اش نمى‏كنيد؟».

پيامبر ـ صلوات اللّه‏ عليه و آله ـ بازگشت و با چهره بر افروخته، خطبه ديگرى [امّا كوتاه] ايراد كرد و در حالى كه از چشم اشك فرو مى‏ريخت فرمود: «مردم! همانا من در بين شما دو چيز گران‏بها (ثقلين) را به جاى گذاردم: كتاب خدا و عترتم ـ اهل بيتم ـ نهاد و اصلم و ميوه زندگى‏ام، و اين دو از من جدا نگردند تا در حوض بر من در آيند، الاّ كه من منتظر آن دو هستم، و من از شما چيزى نمى‏خواهم جز فرمان پروردگارم و آن مودّت به نزديكان من است. پس بنگريد كه فردا در كنار حوض، مرا نبينيد در حالى كه با اهل بيتم كينه‏توزى كرده، ستم نموده و آنان را كشته باشيد. آگاه باشيد كه در قيامت، سه پرچم از اين امّت بر من عرضه گردد: رايتى سياه تيره كه فرشتگان را به ترس اندازد، نزد من توقف كنند، مى‏گويم: شما كيانيد؟ اسمم را فراموش مى‏كنند و مى‏گويند: ما موحّدان از عربيم. مى‏گويم: من احمدم پيامبر عرب و عجم. مى‏گويند: ما از امّت توايم اى احمد!


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
724

ولم يبق في السماوات ملك إلاّ ونزل إلى النبيّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، كلٌّ يقرؤ‏ه السلام، ويعزّيه في الحسين عليه‏السلام، ويخبره بثواب ما يعطى، ويعرض عليه تربته، والنبيّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يقول: اللّهمّ اخذل من خذله، واقتل من قتله، ولا تمتّعه بما طلبه.

قال: فلمّا أتى على الحسين عليه‏السلام سنتان من مولده خرج النبيّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله في سفرٍ له، فوقف في بعض الطريق، فاسترجع ودمعت عيناه، فسئل عن ذلك، فقال: هذا جبرئيل يخبرني عن أرضٍ بشطّ الفرات يقال لها: كربلاء، يقتل بها ولدي الحسين بن فاطمة.

فقيل له: مَن يقتله يا رسول اللّه‏؟ فقال: رجل اسمه يزيد، وكأنّي أنظر إلى مصرعه ومدفنه.

ثمّ رجع من سفره ذلك مغموماً، فصعد المنبر فخطب ووعظ، والحسن والحسين عليهماالسلام بين يديه.

فلمّا فرغ من خطبته وضع يده اليمنى على رأس الحسن، واليسرى على رأس ۹۴

الحسين، ثمّ رفع رأسه إلى السماء وقال: اللّهمّ إنّ محمّداً عبدك ورسولك، وهذان أطائب عترتي وخيار ذرّيّتي وأرومتي ومن اُخلّفهما في اُمّتي، وقد أخبرني جبرئيل عليه‏السلام أنّ ولدي هذا مقتول مخذول، اللّهمّ فبارك له في قتله واجعله من سادات الشهداء، اللّهمّ ولا تبارك في قاتله وخاذله.

قال: فضجّ الناس في المسجد بالبكاء والنحيب، فقال النبيّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: أتبكون ولا تنصرونه؟!

ثمّ رجع صلوات اللّه‏ عليه وهو متغيّر اللون محمرّ الوجه، فخطب خطبةً اُخرى موجزة وعيناه تهملان دموعاً، قال:

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45964
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به