راوى مىگويد: على بن الحسين (زين العابدين) عليهالسلام روزى بيرون آمد و در بازارهاى دمشق مىرفت كه مِنهال بن عمرو صابى، به استقبال ايشان آمد و به على بن الحسين عليهالسلام گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! چگونه شب كردى؟
فرمود: «شب را مانند بنى اسرائيل در ميان فرعونيان ـ كه پسران آنان را مىكُشتند و زنانشان را زنده مىگذاشتند ـ گذرانديم. اى مِنهال! عرب بر عجم، فخر مىفروشد كه محمّد صلىاللهعليهوآله از آنان است و قريش بر بقيّه عرب، فخر مىفروشد كه محمّد صلىاللهعليهوآله از ايشان است، در حالى كه ما خاندان محمّد، حقّمان غصب شده است و مظلوم و مقهور و كشته و محبوس و راندهشده هستيم.
اى مِنهال ! ما چنان مصيبتزدهايم كه بايد اِسترجاع كنيم و بگوييم: ما از آنِ خداييم و به سوى او، باز مىگرديم».
راوى مىگويد: آن گاه يزيد فرمان داد زاد و توشه فراوانى برايشان آماده كنند و آنها را به مدينه ببرند. هنگامى كه از دمشق بيرون آمدند، شنيدند منادىاى در آسمان ندا مىدهد و مىگويد:
اى قاتلان حسين، به ستم
بشارت بر شما به عذاب و شكنجه!
هر كس كه در آسمان است، به شما نفرين مىكند
از پيامبر، و رسول و شهيد
بر زبان داوود، لعنت شدهايد
و نيز موسى و آورنده انجيل.
مقتل حسين بن على ـ كه خداوند از آن دو خشنود باد ـ در اين جا به پايان رسيد.