و سخنش كه: «بهتر از من است»، شايد اين آيه را نخوانده است كه: «بگو: خدايا ! اى مالك حكومتها !...».
راوى مىگويد: يزيد، چوبدستى خيزرانش را خواست و با آن بر دندانهاى پيشينِ حسين عليهالسلام مىزد و مىگفت: ابا عبد اللّه، چه نيكو سخن مىگفت!
ابو بَرزه اَسلَمى يا شخص ديگرى به سوى او آمد و به وى گفت: واى بر تو، اى يزيد! آيا با چوبدستىات بر دندانها و دهان حسين مىزنى؟! گواهى مىدهم كه ديدم پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله دندانهاى او و برادرش را مىمَكيد و مىفرمود: «شما، سَروران جوانان بهشتى هستيد. خداوند، قاتل شما را بكُشد و لعنت كند و آتش دوزخ را برايش آماده كند كه بد سرانجامى است !».
هان، اى يزيد ! روز قيامت، در حالى مىآيى كه عبيد اللّه بن زياد، شفيع توست، و اين، در حالى مىآيد كه محمّد صلىاللهعليهوآله شفيع اوست.
راوى مىگويد: يزيد، خشمگين شد و فرمان داد بيرونش كنند. او را كِشانْ كِشانْ، بيرون بردند.
يزيد به اشعار عبد اللّه بن زِبَعرى تمثّل جست و چنين خواند:
كاش پدرانم در بدر، اكنون حاضر بودند
و زخم خزرج را از تيزى سلاح مىديدند
و هلهله مىكردند و فرياد شادى مىكشيدند
و سپس مىگفتند: اى يزيد ! پاينده و سربلند باشى
هنگامى كه نيزهها، بر سينههاشان فرود آمد
و كشتار، ميان [قبيله] عبدِ اَشَل، بالا گرفت.
سزاى آنان را در برابر بدر داديم
و واقعهاى مانند بدر را برپا داشتيم و برابر شد.
آن گاه اين شعر را از خود افزود و گفت:
من از نسل عُتبه۱ نيستم، اگر
انتقام آنچه را خاندان محمّد كردند، از آنان نگيرم.
حرم پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله را آوردند و از دروازهاى كه «تَوما» ناميده مىشد، وارد شهر دمشق كردند. آن گاه آنان را آوردند تا بر راهپلّه درِ مسجد، آن جا كه اسيران را نگاه مىدارند، ايستادند. پيرمردى جلو آمد و به آنان نزديك شد و گفت: ستايش، ويژه خدايى است كه شما را كُشت و هلاكتان ساخت و مردان را از آزار شما آسوده كرد و شما را در اختيار امير مؤمنان نهاد !
زين العابدين عليهالسلام به او فرمود: «اى پيرمرد ! آيا قرآن خواندهاى؟».
گفت: آرى. آن را خواندهام.
فرمود: «پس، اين آيه را مىدانى: «بگو: بر آن (رسالت)، اجرى از شما نمىطلبم، جز مهروَرزى با نزديكانم%«$.