705
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

آن گاه عبد الرحمان بن مِخنَف اَزْدى را فرا خواند و به او گفت: اين گروه بر درِ خانه‏ات براى چيست؟

او گفت: خدا، امير را به صلاح بدارد! كسى بر درِ خانه من نيست، در حالى كه كسى را كه مى‏خواستى، كشتى. من گوش به فرمان و مطيع تو هستم و همه برادرانم نيز اين‏گونه‏اند.

راوى مى‏گويد: ابن زياد، چيزى به او نگفت و او را آزاد كرد و برادران و پسرعموهايش را نيز آزاد نمود.

نامه عبيد اللّه‏ بن زياد به يزيد بن معاويه و فرستادن سر حسين بن على ـ رضوان خدا بر آن دو باد ـ به سوى او

راوى مى‏گويد: ابن زياد، زَحْر بن قيس جُعْفى را فرا خواند و سر حسين بن على ـ كه رضوان خدا بر آن دو باد ـ و سر برادرانش و سر على اكبر عليه‏السلام و سرهاى خاندان حسين عليه‏السلام و پيروانش را ـ كه خدا از همگى آنها خشنود باد ـ، به او سپرد. زين العابدين عليه‏السلام را نيز فرا خواند و او و خواهران و عمّه‏هايش و همه زنان را همراه او به سوى يزيد بن معاويه فرستاد. مأموران ابن زياد، محارم پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را از كوفه به سوى سرزمين شام بردند، در حالى كه آنها را بر شترانى بدون جهاز نشانده، از شهرى به شهرى و از منزلى به منزلى مى‏بردند، آن گونه كه اسيران تُرك و ديلم را مى‏برند.

راوى مى‏گويد: زَحْر بن قيس جُعْفى، سرِ [مبارك] حسين عليه‏السلام را پيش‏تر به دمشق رساند و بر يزيد وارد شد و سلام و نامه عبيد اللّه‏ بن زياد را به او رساند.

راوى مى‏گويد: يزيد، نامه عبيد اللّه‏ بن زياد را گرفت و پيش رويش نهاد و سپس گفت: اى زَحْر! آنچه نزد خود دارى، بياور.

زَحْر گفت: اى امير مؤمنان! بشارت ده كه خدا، پيروزت كرد و يارى‏ات داد. حسين بن على با سى و دو مرد از پيروان، برادران و خاندانش بر ما در آمدند. ما به سوى آنها حركت كرديم و از آنها خواستيم كه تسليم شوند و به حكم عبيد اللّه‏ بن زياد، گردن نهند؛ امّا نپذيرفتند. از طلوع آفتاب تا بالا آمدن روز با آنها جنگيديم و چون شمشيرها بر گردن مردان فرو آمد، بدون هيچ سختى، رو به كاستى نهادند و همان‏گونه كه كبوتران از باز شكارى مى‏هراسند، از دست ما به تپّه‏ها و گودال‏ها پناه مى‏بردند. به خدا سوگند، اى امير مؤمنان! جز به اندازه قربانى كردن شترى يا خواب نيم‏روزى، به درازا نكشيد تا آن كه آخرين نفر آنها را نيز كشتيم و پيكرهايشان را عريان و بى‏لباس، رها كرديم و جامه‏هايشان را خونين و گونه‏هايشان را خاك‏آلود نموديم.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
704

ثمّ دعا بعبد الرحمن بن مخنف الأزدي فقال له: ما هذه الجماعة على بابك؟ فقال: أصلح اللّه‏ الأمير، ليس على بابي جماعة وقد قتلت صاحبك الذي أردت وأنا لك سامع مطيع، وإخوتي لك جميعاً كذلك، قال: فسكت عنه ابن زياد ثمّ خلاّه وخلّى سبيل إخوته وبني عمّه.

ذكر كتاب عبيد اللّه‏ بن زياد إلى يزيد بن معاوية وبعثته إليه برأس الحسين بن عليّ رضي اللّه‏ عنهما

قال: ثمّ دعا ابن زياد زجر بن قيس الجعفي فسلّم إليه رأس الحسين بن عليّ ۵ / ۱۲۳

(رضي اللّه‏ عنهما) ورؤوس إخوته ورأس عليّ بن الحسين ورؤوس أهل بيته وشيعته رضي اللّه‏ عنهم أجمعين. ودعا عليّ بن الحسين أيضاً فحمله، وحمل أخواته وعمّاته وجميع نسائهم إلى يزيد بن معاوية.

قال: فسار القوم بحرم رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم من الكوفة إلى بلاد الشام على محامل بغير وطاء من بلد إلى بلد، ومن منزل إلى منزل كما تساق اُسارى الترك والديلم.

قال: وسبق زحر بن قيس الجعفي برأس الحسين إلى دمشق حتّى دخل على يزيد، فسلّم عليه ودفع إليه كتاب عبيد اللّه‏ بن زياد.

قال: فأخذ يزيد كتاب عبيد اللّه‏ بن زياد فوضعه بين يديه، ثمّ قال: هات ما عندك يا زحر، فقال زحر:

أبشر يا أمير المؤمنين بفتح اللّه‏ عليك وبنصره إيّاك، فإنّه ورد علينا الحسين بن عليّ في اثنين وثلاثين رجلاً من شيعته وإخوته وأهل بيته، فسرنا إليهم وسألناهم أن يستسلموا وينزلوا على حكم عبيد اللّه‏ بن زياد، فأبوا علينا فقاتلناهم من وقت شروق الشمس إلى أن أضحى النهار، فلمّا أخذت السيوف مأخذها من الرجال جعلوا ينقصون إلى غير وزر، ويلوذون منّا بالآكام والحفر، كما يخاف الحمام من الصقور، فواللّه‏ يا أمير المؤمنين، ما كان إلاّ جزر جزور أو نومة قائل حتّى أتينا على آخرهم، فهاتيك أجسادهم بالعراء مجرّدة، وثيابهم بالدماء مرمّلة، وخدودهم بالتراب معفّرة.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38938
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به