703
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

ابن زياد گفت: اى دشمن خودت ! در باره عثمان بن عفّان، چه مى‏گويى؟

گفت: اى پسرِ بنده بنى عِلاج ! اى پسر مرجانه و سميّه ! تو را با عثمان بن عفّان، چه كار؟ عثمان، خوب يا بد، صالح يا فاسد، خداى ـ تبارك و تعالى ـ ولىّ آفريده‏هاى خود است و ميان خَلقش و عثمان بن عفّان، به حق و عدالت، داورى مى‏كند ؛ امّا از من در باره پدرت بپرس و نيز در باره يزيد و پدرش.

ابن زياد گفت: به خدا سوگند، از تو چيزى نمى‏پرسم تا اين كه مرگ را بچشى.

عبد اللّه‏ بن عفيف گفت: ستايش، ويژه پروردگار جهانيان است. هان كه من سال‏ها از پروردگارم، طلب شهادت مى‏كردم و به حمد خدا، اكنون پس از مأيوس شدن از آن، روزى‏ام كرد و اجابت يكى از قديمى‏ترين دعاهايم را به من نشان داد!

ابن زياد گفت: گردنش را بزنيد.

گردنش را زدند و به دارش آويختند. رحمت خدا بر او باد !

راوى مى‏گويد: آن گاه ابن زياد، جُندَب بن عبد اللّه‏ اَزْدى را فرا خواند و گفت: اى دشمن خدا! آيا تو همراه على بن ابى طالب در صفّين نبودى؟

گفت: چرا. به خدا سوگند، اى ابن زياد، من همراه على بن ابى طالب عليه‏السلام بودم و همواره، دوستدار او بوده‏ام و از آن، بيزارى نمى‏جويم!

ابن زياد گفت: گمان مى‏كنم كه با ريختن خونت، به خداى متعال نزديك شوم.

جندب گفت: به خدا سوگند، ريختن خون من، تو را به خدا نزديك نمى‏كند ؛ بلكه دور مى‏كند. افزون بر اين، از عمر من، جز اندكى نمانده و بدم نمى‏آيد كه خداوند مرا با خوار كردن تو، گرامى بدارد.

ابن زياد گفت: او را از نزد من ببريد كه پير و خرفت شده و عقلش را از دست داده است.

راوى مى‏گويد: پس او را بيرون آوردند و آزادش كردند.

راوى مى‏گويد: آن گاه سفيان بن يزيد بر ابن زياد وارد شد. ابن زياد به او گفت: چه چيز تو را به سوى من بيرون آورده است، اى پسر مِعقَل؟

او گفت: به من خبر رسيده كه يارانت، عمويم را اسير كرده‏اند. بيرون آمدم تا از او حمايت كنم.

راوى مى‏گويد: ابن زياد، او را آزاد كرد و [در اين كار] عشيره او را پاييد.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
702

قال: فقال ابن زياد: يا عدوّ نفسه! ما تقول في عثمان بن عفّان رضى‏الله‏عنه؟

فقال: يا ابن عبد بني علاج! يا ابن مرجانة وسميّة! ما أنت وعثمان بن عفان؟ عثمان أساء أم أحسن، وأصلح أم أفسد، اللّه‏ تبارك وتعالى وليّ خلقه يقضي بين ۵ / ۱۲۲

خلقه وبين عثمان بن عفّان بالعدل والحقّ، ولكن سلني عن أبيك وعن يزيد وأبيه! فقال ابن زياد: واللّه‏، لا سألتك عن شيء أو تذوق الموت!

فقال عبداللّه‏ بن عفيف: الحمد للّه‏ ربّ العالمين! أما إنّي كنت أسأل ربّي عز و جل أن يرزقني الشهادة، والآن فالحمد للّه‏ الذي رزقني إيّاها بعد الإياس منها وعرّفني الإجابة منه لي في قديم دعائي!

فقال ابن زياد: اضربوا عنقه! فضربت رقبته وصلب رحمة اللّه‏ عليه.

قال: ثمّ دعا ابن زياد بجندب بن عبداللّه‏ الأزدي فقال: يا عدوّ اللّه‏! أ لست صاحب عليّ بن أبي طالب رضى‏الله‏عنه في يوم صفين؟ فقال: بلى واللّه‏ يا ابن زياد، أنا صاحب عليّ بن أبي طالب رضى‏الله‏عنه ولا زلت له وليّاً ولا أبرأ إليك من ذلك!

فقال ابن زياد: أظنّ أنّي أتقرّب إلى اللّه‏ تعالى بدمك، فقال جندب: واللّه‏، ما يقرّبك دمي من اللّه‏ ولكنّه يباعدك‏منه، وبعد فإنّه لم يبقَ من عمري إلاّ أقلّه، وما أكره أن يكرمني اللّه‏ بهوانك.

فقال ابن زياد: أخرجوه عنّي فإنّه شيخ قد خرف وذهب عقله! قال: فاُخرج عنه وخلّي سبيله.

قال: ثمّ قدم إليه سفيان بن يزيد، فقال له ابن زياد: ما الذي أخرجك عليّ يا ابن المعقل؟ فقال له: بلغني أنّ أصحابك أسروا عمّي فخرجت اُدافع عنه.

قال: فخلى سبيله وراقب فيه عشيرته.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38937
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به