701
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

قبيله‏هاى مُضَر به قبيله‏هاى يمنى روى آوردند و قبيله‏هاى يمنى به آنان، نزديك شدند و جنگ سختى در گرفت. خبر آن، به ابن زياد رسيد. او پيكى به سوى يارانش فرستاد و آنان را سرزنش كرد. عمرو بن حَجّاج، خبر گِرد هم آمدن يمنيان در برابر ايشان را براى ابن زياد فرستاد و شَبَث بن رِبعى به سوى او پيغام فرستاد كه: اى امير ! تو ما را به سوى شيرانِ بيشه فرستاده‏اى. عجله نكن.

نبرد آن دو گروه، بالا گرفت، تا آن جا كه گروهى از عرب، در آن ميان، كشته شدند. ياران ابن زياد به خانه ابن عفيف رسيدند و در را شكستند و بر او هجوم آوردند. دخترش فرياد كشيد: اى پدر! دشمن از جايى كه خيال نمى‏كردى، آمد.

گفت: نگران نباش، دخترم ! شمشير را به من بده.

او شمشير را به پدرش داد. او نيز گرفت و به دفاع از خودش پرداخت و چنين رَجَز مى‏خواند:

من پسر فضيلتمند عفيف و طاهرم.

عفيف، پدر من است و پسر اُمّ عامرم.

بسى زره پوشيده‏ام و كلاه‏خود بر سر گذاشته‏ام

و قهرمانانى را از آنان بر خاك افكنده‏ام و رهايشان كرده‏ام.

دخترش چنين مى‏گفت: كاش مردى بودم و امروز، پيشِ رويت در برابر اين تبهكاران و قاتلان خاندان پاك پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، مى‏جنگيدم !

آن گروه، ابن عفيف را از پشت و راست و چپش در ميان گرفتند و او هم با شمشيرش از خودش دفاع مى‏كرد و كسى را ياراى پيش آمدن به سوى او نبود.

از هر سو بر او [حمله كردند و] غلبه يافتند تا آن كه او را گرفتند. جُندَب بن عبد اللّه‏ اَزْدى گفت: ما از خداييم و به سوى او باز مى‏گرديم! به خدا سوگند، عبد اللّه‏ بن عفيف را گرفتند. به خدا سوگند، زندگى پس از او، ننگين است !

سپس او را آوردند و بر عبيد اللّه‏ بن زياد، وارد نمودند. [عبيد اللّه‏] چون او را ديد، گفت: ستايش، خدايى را كه تو را رسوا كرد !

عبد اللّه‏ بن عفيف به او گفت: اى دشمن خدا ! آيا با اين كار، رسوايم كرد ؟ به خدا سوگند، اگر خدا چشمم را مى‏گشود، ورودت بر من و بيرون رفتنت، سخت مى‏شد.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
700

قال: فأقبلت قبائل مضر نحو اليمن ودنت منهم اليمن، فاقتتلوا قتالاً شديداً، فبلغ ذلك ابن زياد فأرسل إلى أصحابه يؤنّبهم، فأرسل إليه عمرو بن الحجّاج يخبره باجتماع اليمن عليهم.

قال: وبعث إليه شبث بن الربعي: أيّها الأمير، إنّك قد بعثتنا إلى اُسود الآجام فلا تعجل! قال: و اشتدّ قتال القوم حتّى قتل جماعة منهم من العرب.

قال: ودخل أصحاب ابن زياد إلى دار ابن عفيف فكسروا الباب واقتحموا عليه، فصاحت به ابنته: يا أبت، أتاك القوم من حيث لا تحتسب! فقال: لا عليك يا ابنتي، ناوليني السيف، قال: فناولته فأخذه وجعل يذبّ عن نفسه وهو يقول:

أنا ابنُ ذي الفضلِ العفيفِ الطاهرِ

عَفيفُ شيخي وابنُ اُمّ عامرِ

كم دارعٍ من جَمعِهِم وحاسرِ

و بطلٍ جندلته مغادرِ

قال: وجعلت ابنته تقول: يا ليتني كنت رجلاً فاُقاتل بين يديك اليوم هؤاء الفجرة قاتلي العترة البررة! قال: وجعل القوم يدورون عليه من خلفه وعن يمينه وعن شماله، وهو يذب عن نفسه بسيفه، وليس يقدر أحد أن يتقدّم إليه.

قال: وتكاثروا عليه من كلّ ناحية حتّى أخذوه. فقال جندب بن عبداللّه‏ الأزدي: إِنَّا لِلَّهِ وإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ! أخذوا واللّه‏ عبداللّه‏ بن عفيف فقبح واللّه‏ العيش من بعده.

قال: ثمّ اُتي به حتّى اُدخل على عبيد اللّه‏ بن زياد، فلمّا رآه قال: الحمد للّه‏ الذي أخزاك!

فقال له عبداللّه‏ بن عفيف: يا عدوّ اللّه‏ بهذا أخزاني! واللّه‏ لو فرّج اللّه‏ عن بصري لضاق عليك موردي ومصدري.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39073
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به