697
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

على بن الحسين عليه‏السلام گفت: «خداوند، جان‏ها را هنگام مرگشان مى‏گيرد» و خداوند متعال فرموده است: «و هيچ كس نمى‏ميرد، مگر با اذن خدا».

ابن زياد گفت: واى بر تو!... سپس به يكى از افراد مجلسش دستور داد كه: او را ببر و همين الآن گردنش را بزن!

راوى مى‏گويد: عمّه‏اش زينب، دختر على عليه‏السلام به او آويخت و گفت: «اى ابن زياد! تو هيچ يك از ما را باقى نگذاشته‏اى. اگر تصميم به كشتن او دارى، مرا نيز همراه او بكش».

على بن الحسين عليه‏السلام به عمّه‏اش فرمود: «ساكت باش تا من با او سخن بگويم».

آن گاه على بن الحسين عليه‏السلام رو به ابن زياد كرد و فرمود: «آيا مرا به كشتن، تهديد مى‏كنى؟ آيا مى‏دانى كه كشته شدن براى ما عادت و شهادت، كرامت است؟».

راوى مى‏گويد: ابن زياد، سكوت كرد و سپس گفت: آنها را از نزد من ببريد و در خانه كنار مسجد اعظم، جاى دهيد.

سپس عبيد اللّه‏ بن زياد، ميان مردم ندا داد و در مسجد اعظم گِردشان آورد و سپس از قصر بيرون آمد و بر منبر بالا رفت.

شوريدن عبد اللّه‏ بن عفيف اَزْدى بر ابن زياد و كشته شدن او

ابن زياد، از منبر بالا رفت و خدا را حمد و ثنا گفت و در ميان سخنش گفت: ستايش، خدايى را كه حق و اهلش را چيره كرد و امير مؤمنان و پيروانش را يارى داد و دروغگو پسر دروغگو را كُشت !

او ديگر چيزى بر اين سخن نيفزود و توقّف كرد. عبد اللّه‏ بن عفيف اَزْدى ـ كه خدا، رحمتش كند ـ برخاست. او ـ كه از نيكان شيعه و برترينِ آنها بود و چشم چپش را در جنگ جَمَل و چشم ديگرش را در جنگ صِفّين از دست داده بود و از مسجد اعظمِ كوفه جدا نمى‏شد و [روز را] تا شب در آن، نماز مى‏خواند و سپس به منزلش مى‏رفت ـ، هنگامى كه سخن ابن زياد را شنيد، از جا بر جَست و سپس گفت: اى پسر مرجانه ! دروغگو پسر دروغگو، تو و پدرت هستيد و هر كس كه تو را به كار گماشت و نيز پدرش. اى دشمن خدا ! آيا فرزندان پيامبران را مى‏كُشيد و اين سخن را بر منبرهاى مؤمنان مى‏گوييد؟!

ابن زياد، خشمگين شد و سپس گفت: چه كسى است كه سخن مى‏گويد؟


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
696

«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا»،۱ وقال تعالى: «وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ».۲

فقال ابن زياد لبعض جلسائه: ويحك!... خذه إليك الآن فاضرب عنقه! قال: فتعلّقت به عمّته زينب بنت عليّ وقالت له: يا ابن زياد، إنّك لم تبقِ منّا أحداً، فإن كنت عزمت على قتله فاقتلني معه.

فقال عليّ بن الحسين لعمّته: اسكتي حتّى اُكلّمه! ثمّ أقبل عليّ رضى‏الله‏عنه على ابن زياد فقال: أَ بالقتل تهدّدني؟ أما علمت أنَّ القتل لنا عادة، وكرامتنا الشهادة؟!

قال: فسكت ابن زياد ثمّ قال: أخرجوهم عنّي! وأنزلهم في دارك إلى جانب المسجد الأعظم.

ثمّ نادى عبيد اللّه‏ بن زياد في الناس فجمعهم في المسجد الأعظم، ثمّ خرج وصعد المنبر.

ذكر عبداللّه‏ بن عفيف الأزدي وردّه على ابن زياد ومقتله رحمه‏الله

قال: فصعد ابن زياد المنبر فحمد اللّه‏ وأثنى عليه، وقال في بعض كلامه: الحمد للّه‏ الذي أظهر الحقّ وأهله، ونصر أمير المؤمنين وأشياعه، وقتل الكذّاب ابن ۵ / ۱۲۰

الكذّاب. قال: فما زاد على هذا الكلام شيئاً ووقف، فقام إليه عبداللّه‏ بن عفيف الأزدي رحمه‏الله، وكان من خيار الشيعة، وكان أفضلهم، وكان قد ذهبت عينه اليسرى في يوم الجمل والاُخرى في يوم صفّين، وكان لا يفارق المسجد الأعظم يصلّي فيه إلى الليل، ثمّ ينصرف إلى منزله، فلمّا سمع مقالة ابن زياد وثب قائماً، ثمّ قال:

يا ابن مرجانة! الكذّاب ابن الكذّاب أنت وأبوك، ومن استعملك وأبوه، يا عدوّ اللّه‏ أَ تقتلون أبناء النبيّين وتتكلّمون بهذا الكلام على منابر المؤمنين؟

1.. الزمر: ۴۲ .

2.. آل عمران: ۱۴۵ .

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38676
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به