689
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

عمر بن سعد، آمد تا بر بالاى سرِ او ايستاد. سپس به يارانش گفت: فرود آييد و سرش را جدا كنيد !

نصر بن خَرشَبه ضُبابى۱ ـ كه خدا، لعنتش كند و پيسى داشت ـ، فرود آمد و با پايش، ضربه‏اى به حسين عليه‏السلام زد و او را به پشت خوابانْد و محاسن او را گرفت. حسين عليه‏السلام به او فرمود: «تو همان سگ سفيدى هستى كه در خواب ديده‏ام».

او گفت: اى پسر فاطمه ! مرا به سگ‏ها تشبيه مى‏كنى ؟

سپس او ـ كه خدا، لعنتش كند ـ، با شمشير بر گلوى حسين عليه‏السلام زد و چنين مى‏خواند:

امروز، تو را مى‏كُشم و خود

به يقين و بى هيچ ترديدى، مى‏دانم

و بى‏هيچ گزير و هيچ دروغى

كه پدرت، بهترين [انسان] ناطق است.

راوى مى‏گويد: عمر بن سعد، خشمگين شد و به مردى گفت: فرود بيا و حسين را راحت كن !

خولى بن يزيد اَصبَحى ـ كه خدا، لعنتش كند ـ، فرود آمد و سرش را [از تن] جدا كرد.

مردى از بنى تميم به نام اسود بن حنظله ـ كه خدا، لعنتش كند ـ به سوى حسين عليه‏السلام آمد و شمشير او را برداشت و جعفر بن وبر حَضرَمى ـ خدا، لعنتش كند ـ پيش آمد و پيراهن او را برداشت و [بعدها] آن را پوشيد و پيسى گرفت و مويش ريخت. يحيى بن عمرو حرمى، شلوارش را برداشت [و بعدها] آن را پوشيد و از دو پا فلج و زمينگير شد. عمامه او را جابر بن زيد اَزْدى برداشت و [بعدها] آن را به سر خود نهاد و خوره گرفت، و مالك بن بشر كِنْدى، زره او را برداشت و آن را به تن كرد و كم‏عقل شد.

راوى مى‏گويد: آن هنگام، غبار بسيار تيره و غليظى به هوا برخاست و بادى سرخ در آن بود كه قدم از قدم و هيچ چيز ديگرى در آن ديده نمى‏شد تا آن جا كه مردم پنداشتند عذاب بر آنها فرود آمده است. بدين‏گونه ساعتى ماندند و سپس برطرف شد.

راوى مى‏گويد: پس از آن، اسب حسين عليه‏السلام كه پيش از آن از دست دشمن گريخته بود تا او را نگيرند، آمد و سرش را بر خون حسين ـ كه رضوان خدا بر او باد ـ نهاد و به تاخت و شيهه كشان به سوى خيمه زنان رفت.

راوى مى‏گويد: هنگامى كه خواهران حسين عليه‏السلام و دختران و خانواده‏اش به اسب نگريستند و كسى را روى آن نديدند، صدا به ناله و ضجّه بلند كردند و از آن سو هم دشمنان آمدند و گِرد خيمه‏ها را گرفتند و شمر بن ذى الجوشن ـ كه خدا، لعنتش كند ـ هم پيش آمد تا نزديك خيمه زنان ايستاد و به افراد خود گفت: وارد شويد و لباس‏ها و دارايى‏شان را بگيريد.

1.. ظاهرا و طبق مصادر ديگر ، اين شخص ، همان شمر بن ذى الجوشن ضُبابى بوده كه پيسى داشته و نام او به غلط ، اين گونه آمده است .


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
688

قال: وأقبل عمر بن سعد حتّى وقف عليه وقال لأصحابه: انزلوا إليه فخذوا ۵ / ۱۱۵

رأسه!

قال: فنزل إليه نصر بن خرشبة الضبابي (لعنه اللّه‏) وكان أبرص فضربه برجله، فألقاه على قفاه، ثمّ أخذ بلحيته، فقال له الحسين: أنت الأبقع الذي رأيتك في منامي، قال: أَ وتُشبّهني بالكلاب يا ابن فاطمة؟! قال: ثمّ جعل يضرب بسيفه (لعنه اللّه‏) على مذبح الحسين وهو يقول:

أَقتُلُكَ اليومَ ونفسي تَعلمُ

علماً يقيناً ليس فيه مرغمُ

ولا محال لا ولا تأثّم

إنَّ أباك خيرُ من تَكَلَّمُوا

قال: فغضب عمر بن سعد ثمّ قال لرجل: انزل أنت إلى الحسين فأرحه! قال: فنزل إليه خوليّ بن يزيد الأصبحي (لعنه اللّه‏) فاحتزّ رأسه!!!

و تقدّم إليه رجل من بني تميم يقال له: الأسود بن حنظلة (لعنه اللّه‏) وأخذ سيفه! وتقدّم إليه جعفر بن الوبر الحضرمي (لعنه اللّه‏) فأخذ قميصه! فلبسه فصار أبرص وأسقط شعره، وأخذ سراويله يحيى بن عمرو الحرمي! فلبسه فصار زمناً مقعداً من رجليه، وأخذ عمامته جابر بن زيد الأزدي! فاعتمّ بها فصار مجذوماً، وأخذ درعه مالك بن بشر الكندي! فلبسه فصار معتوهاً.

قال: وارتفعت في ذلك الوقت غبرةٌ شديدةٌ سوداءُ مظلمةٌ، فيها ريح أحمر لا يرى فيها أثر عين ولا قدم حتّى ظنّ القوم أن قد نزل بهم العذاب، فبقوا كذلك ساعة، ثمّ انجلت عنهم.

قال: وأقبل بعد ذلك فرس الحسين وكان قبل ذلك غارَ من بين أيديهم أن لا يؤخذ، فوضع رأسه في دم الحسين رضى‏الله‏عنه وأقبل يركض إلى خيمة النساء وهو يصهل.

قال: فلمّا نظر أخوات الحسين إليه وبناته وأهل بيته (رضوان اللّه‏ عليهم) إلى ۵ / ۱۱۶

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39120
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به