67
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

ابى الوداك گويد: شريك بن اعور، پيش هانى بن عروه مرادى منزل گرفت. شريك، شيعه بود و همراه عمّار در صفّين حضور داشته بود. مسلم بن عقيل از آمدن عبيد اللّه‏ و سخنانى كه گفته بود و سختى‏اى كه با سردسته‏ها و مردم كرده بود، خبر يافت و از خانه مختار كه حضورش در آن جا فاش شده بود، برون آمد و سوى خانه هانى رفت و وارد شد و كس پيش هانى فرستاد كه: برون آى.

گويد: هانى برون شد و چون او را بديد، حضورش را خوش نداشت. مسلم گفت: «آمده‏ام كه پناهم دهى و مهمانم كنى». گفت: «خدايت رحمت كند! تكليف شاق مى‏كنى. اگر وارد خانه‏ام نشده بودى و اعتماد نكرده بودى، خوش داشتم و از تو مى‏خواستم كه از پيش من بروى؛ امّا حرمت تو مانع است و كسى همانند من همانند تويى را از روى نادانى رد نمى‏كند. در آى». گويد: پس او را به درون بُرد و پناه داد و شيعيان در خانه هانى پيش وى رفت و آمد داشتند.

گويد: ابن زياد، يكى از غلامان خويش را كه معقل نام داشت، پيش خواند و گفت: «سه هزار درم بردار و برو و مسلم بن عقيل را بجوى و ياران وى را پيدا كن و اين سه هزار را به آنها بده و بگو براى جنگ دشمنتان از آن كمك گيريد. به آنها بگو كه از آنهايى، و چون اين مال را به آنها دهى، از تو اطمينان يابند و به تو اعتماد كنند و چيزى از اخبارشان را از تو مكتوم ندارند. آن گاه شبانگاه و صبحگاه پيش آنها رو».

گويد: غلام چنان كرد و بگشت تا پيش مسلم بن عوسجه اسدى رسيد كه در مسجد اعظم نماز مى‏كرد و شنيد كه كسان مى‏گفتند: «اين براى حسين بيعت مى‏گيرد». پس بيامد و بنشست تا مسلم نماز خويش را به سر برد و بدو گفت: «اى بنده خدا! من يكى از مردم شامم، وابسته ذو الكلاع، كه خدايم نعمت دوستدارىِ اين خاندان و دوستى دوستان ايشان داده. اينك سه هزار درم آورده‏ام تا يكى از آنها را كه شنيده‏ام به كوفه آمده و براى پسر دختر پيمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بيعت مى‏گيرد، ببينم. در پى ديدار او بودم و كسى را نيافتم كه مرا سوى وى راهبر شود و جاى او را بداند. هم‏اكنون در مسجد نشسته بودم كه شنيدم تنى چند از مسلمانان مى‏گفتند: «اين، كسى است كه اهل اين خاندان را مى‏شناسد. پيش تو آمده‏ام كه اين مال را بگيرى و مرا پيش يار خود برى كه با او بيعت كنم. اگر خواهى پيش از ديدارش از من براى او بيعت گيرى». مسلم بن عوسجه گفت: «خدا را حمد كه پيش من آمدى! خرسندم كه به منظور خويش رسيده‏اى و خدا خاندان پيمبر خويش را به وسيله تو يارى مى‏كند؛ امّا دلگيرم كه از آن پيش كه اين كار به كمال رسد، مرا شناخته‏اى از بيم و سطوت اين جبّار». آن گاه پيش از آن كه برود، از او بيعت گرفت و پيمان‏هاى سخت گرفت كه نيك خواهى كند و رازدار باشد. او نيز تعهّد كرد و مسلم خشنود شد. آن گاه بدو گفت: «چند روزى در خانه‏ام پيش من آى تا از يار تو برايت اجازه بگيرم».


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
66

وذكر هشام عن أبي مخنف، عن المعلّى بن كليب، عن أبي الوداك، قال: نزل شريك بن الأعور على هانئ بن عروة المرادي، وكان شريك شيعيّاً، وقد شهد صفّين مع عمّار.

۵ / ۳۶۲

وسمع مسلم بن عقيل بمجيء عبيد اللّه‏ ومقالته التي قالها، وما أخذ به العرفاء والناس، فخرج من دار المختار ـ وقد علم به ـ حتّى انتهى إلى دار هانئ بن عروة المرادي، فدخل بابه، وأرسل إليه أن اخرج، فخرج إليه هانئ، فكره هانئ مكانه حين رآه، فقال له مسلم: أتيتك لتجيرني وتضيّفني، فقال: رحمك اللّه‏! لقد كلّفتني شططاً، ولولا دخولك داري وثقتك لأحببت ولسألتك أن تخرج عنّي، غير أنّه يأخذني من ذلك ذمام، وليس مردود مثلي على مثلك عن جهل، ادخل. فآواه، وأخذت الشيعة تختلف إليه في دار هانئ بن عروة.

ودعا ابن زياد مولى له يقال له: معقل، فقال له: خذ ثلاثة آلاف درهم، ثمّ اطلب مسلم بن عقيل، واطلب لنا أصحابه، ثمّ أعطهم هذه الثلاثة آلاف، فقل لهم: استعينوا بها على حرب عدوّكم، وأعلمهم أنّك منهم، فإنّك لو قد أعطيتها إيّاهم اطمأنّوا إليك، ووثقوا بك، ولم يكتموك شيئاً من أخبارهم، ثمّ اغد عليهم ورح ففعل ذلك، فجاء حتّى أتى إلى مسلم بن عوسجة الأسدي من بني سعد بن ثعلبة في المسجد الأعظم وهو يصلّي، وسمع الناس يقولون:

إنّ هذا يبايع للحسين، فجاء فجلس حتّى فرغ من صلاته، ثمّ قال: يا عبداللّه‏، إنّي امرؤمن أهل الشام، مولى لذي الكلاع، أنعم اللّه‏ عليَّ بحبّ أهل هذا البيت وحبّ من أحبّهم، فهذه ثلاثة آلاف درهم، أردت بها لقاء رجل منهم بلغني أنّه قدم الكوفة يبايع لابن بنت رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، وكنت اُريد لقاءه، فلم أجد أحداً يدلّني عليه ولا يعرف مكانه، فإنّي لجالس آنفاً في المسجد، إذ سمعت نفراً من المسلمين يقولون: هذا رجل له علم بأهل هذا البيت، وإنّي أتيتك لتقبض هذا المال، وتدخلني على صاحبك فاُبايعه، وإن شئت أخذت بيعتي له قبل لقائه.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38990
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به