آن گاه حمله كرد و جنگيد تا كشته شد ـ خدا رحمتش كند ـ.
پس از او قرّة بن ابى قرّه غفارى بيرون آمد، در حالى كه رجز مىخواند:
بنى غفار، قطعا مىدانند
و نيز قبيلههاى خَندَف و بنى نزار
كه من چون شيرى در نبرد با دشمنانم،
گروه تبهكاران را [با شمشير]مىزنم
با شمشير تيز و بُرّانِ پولادين
ضربتى مرگبار به دفاع از اخيار
سروران نيك از خاندان پيامبر.
آن گاه يورش برد و جنگيد تا كشته شد ـ خدا رحمتش كند ـ.
پس از او مالك بن انس باهِلى بيرون آمد ؛ در حالى كه رجز مىخواند و چنين مىگفت:
[قبيلههاى]مالك و ذودان مىدانند
و نيز خندفيان و تيره غيلان از [قبيله] قيس
كه طايفه من، هلاك كننده هماوردان
در ميدان جنگاند و نيز مهترانِ سواركارند.
پس مرگ را با زخمِ نيزهاى آسان در آغوش گيريد
كه ما خود را در برابر زخمِ نيزهها ناتوان نمىبينيم.
خاندان على، پيروان خداى رحماناند
و خاندان زياد، پيروان شيطان.
پس حمله كرد و جنگيد تا كشته شد ـ خدا رحمتش كند ـ.
پس از او عمرو بن مُطاع جُعْفى بيرون آمد، در حالى كه چنين رجز مىخواند:
من فرزند جُعْف هستم و پدرم فرمانروا بود
و در دست راستم، شمشيرى تيز و بُرّان دارم
و نيزهاى با سرى درخشان
كه درخشش پرتوهاى آن را مىبينى.
امروز برايمان شمشير زدن، گواراست
به پاى حسين، شمشير زدن و سر بريده شدن نيز گواراست
و بدان، رهايى و بركشيده شدن را اميد مىبريم:
رهايى از داغى آتش دوزخ را هنگامى كه گريزى از آن نيست.
سپس حمله برد و جنگيد تا كشته شد ـ خدا رحمتش كند ـ.
پس از او، حبيب بن مُظاهر اسدى، به ميدان آمد، در حالى كه رَجَز مىخواند و مىگفت:
من، حبيبم و پدرم، مُظاهر است
يكّهسوارِ پيكارجو، ميان شعلههاى جنگ.