[اندكى] صبر در برابر شمشيرها و نيزهها
صبرى در برابر آنها براى در آمدن به بهشت
و [در بر گرفتن] حور العينهاى لطيفِ نيكوروى
براى آنان كه در پىِ رستگارىاند؛ امّا نه با گمان
اى نفس! او را براى آسايش [بهشت] بستاى
و ميان طالبان خير، به او رغبت بورز.
راوى مىگويد: آن گاه حمله برد و جنگِ سختى كرد تا به شهادت رسيد ـ خدا رحمتش كند ـ.
پس از او، مرد ديگرى به نام عمرو بن عبد اللّه مِذحَجى بيرون آمد، در حالى كه رجز مىخواند و مىگفت:
قبيلههاى سعد و مِذحَج مىدانند
كه من از صحنه جنگ، بيرون نمىروم.
با شمشيرم، سرِ زرهپوشان را مىپرانم۱
و هماوردم را با پيچ و تاب [جان دادنش] وا مىنهم
مانند شكارِ دريده شده كفتار شومِ بدخوى.
راوى مىگويد: آن گاه يورش بُرد و جنگيد تا كشته شد ـ خدا رحمتش كند ـ.
سپس مسلم بن عوسجه اسدى جلو آمد، در حالى كه مىخواند:
اگر در باره من مىپرسيد، من شير با يال و كوپالم؛
از تيره مردمان پاكنهادِ بنى اسد.
هر كس خود را به كورى بزند، از راه هدايت به كنار است
و به دين خداوند جبّارِ بىنياز، كافر.
سپس يورش برد و به سختى جنگيد تا كشته شد ـ خدا رحمتش كند ـ.
و پس از او عبد الرحمان بن عبد اللّه يَزَنى بيرون آمد، در حالى كه چنين رجز مىخواند:
من فرزند عبد اللّه از خاندان يَزَن هستم.
دينم، همان دين حسين و حسن است.
شما را [با شمشير] به سان جوانى از يمن مىزنم
و با آن، رستگارى را نزد خداوند اميد مىبرم.
سپس حمله كرد و جنگيد تا كشته شد ـ خدا رحمتش كند ـ.
و پس از او يحيى بن سليم مازِنى بيرون آمد، در حالى كه رجز مىخواند:
اين گروه را با ضربتى سخت و پايان دهنده مىزنم؛
ضربتى سهمگين و تند در صبحگاهان.
و در آن، نه ناتوانم و نه مردّد
و امروز از مرگ پيشِ رو نمىهراسم؛
بلكه من مانند شيرى در حمايت فرزندانش هستم.