شمر بن ذى الجوشن ـ كه خدا لعنتش كند ـ، بر سرِ او داد كشيد و گفت: اى گوينده ! خداوند ـ تبارك و تعالى ـ، تو و همراهت حسين را به زودى مىكُشد.
بُرَير به او گفت: اى دشمن خدا! آيا مرا از مرگ مىترسانى ؟ به خدا سوگند، مرگ براى ما دوست داشتنىتر از زندگى با شماست. به خدا سوگند، كسانى كه خون فرزندان و خاندان محمّد صلىاللهعليهوآله را مىريزند، به شفاعتش نمىرسند.
مردى از ياران حسين عليهالسلام به سوى بُرَير بن حُضَير آمد و به او گفت: خدايت رحمت كند، اى بُرَير! ابا عبد اللّه عليهالسلام مىفرمايد: «به جايگاهت، باز گرد و با آنان سخن مگو، كه به جانم سوگند، اگر مؤمنِ آل فرعون، قومش را نصيحت كرد و دعوت را به آخر رساند، تو نيز نصيحت كردى و آن را به آخر رساندى».
در وقت سحر، سرِ حسين عليهالسلام [از خواب،] سنگين شد و به خواب رفت و سپس بيدار شد و فرمود: «آيا مىدانيد كه هماكنون، چه خوابى ديدم ؟».
گفتند: چه ديدى، اى فرزند دختر پيامبر خدا ؟
فرمود: «سگهايى را ديدم كه بر من، سخت گرفتهاند و به من چنگ مىاندازند. ميانشان، سگ پيسهاى بود كه از بقيّه بر من، سختتر مىگرفت. گمان مىبَرَم كسى كه كُشتن مرا به عهده مىگيرد، مردى لَك و پيسدار از اين قوم باشد. سپس، جدّم پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله را با گروهى از يارانش ديدم كه به من مىفرمايد: "پسر عزيزم ! تو شهيدِ خاندان محمّدى و آسمانيان و ملكوتيان، به تو بشارت يافتهاند. افطارِ امشبت را نزد من خواهى بود. بشتاب و تأخير مكن كه اين، اَجَلِ فرود آمده از آسمان به قصد توست تا خونت را در شيشهاى سبز بگيرد ! ". اين است آنچه ديدم و بىترديد، حادثه (مرگ)، نزديك شده و گاهِ كوچ از اين دنيا فرا رسيده است».
راوى مىگويد: حسين عليهالسلام صبح كرد و با يارانش نماز خواند و سپس اسبش را نزدش آوردند. بر آن نشست و با چند تن از يارانش به سوى دشمن پيش رفت. جلوى روى امام عليهالسلام بُرَير بن حُضَير همْدانى بود. حسين عليهالسلام به او فرمود: «اى بُرَير، با آنها گفتگو و بر آنها احتجاج كن».
راوى مىگويد: بُرَير جلو آمد تا نزديك دشمنان ايستاد كه از همان صبحدم، آماده حمله شده بودند. بُرَير به آنها گفت: اى مردم! از خدا پروا كنيد. فرزندان محمّد صلىاللهعليهوآله ميان شما آمدهاند و اينان، نسل و خانواده و دختران و محارم اويند، پس آنچه [از دليل و برهان] نزد خود داريد، بياوريد. مىخواهيد با آنها چه كنيد؟