647
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

سپس حسين عليه‏السلام به برادرش عبّاس عليه‏السلام رو كرد و گفت: «اى برادر ! سوار شو و به سوى اين مردم برو و از حالشان بپرس و خبر آن را برايم بياور».

عبّاس عليه‏السلام با برادرانش ـ كه خداوند از ايشان، خشنود باد ـ و ده سوار ديگر، به دشمن نزديك شد و گفت: چه كار داريد و چه مى‏خواهيد ؟

گفتند: فرمانى از جانب عبيد اللّه‏ بن زياد آمده كه به شما پيشنهاد دهيم يا به حكم عبيد اللّه‏، گردن نهيد يا شما را به پيشينيان، ملحق كنيم ! مى‏خواهيم كه آن را عرضه بداريم.

عبّاس عليه‏السلام به آنان گفت: عجله نكنيد تا به نزد حسين عليه‏السلام باز گردم و از اين موضوع، باخبرش كنم.

آنان، در جايشان ايستادند و عبّاس عليه‏السلام به سوى حسين عليه‏السلام باز گشت و خبر را به او رساند. حسين عليه‏السلام، لَختى به فكر فرو رفت و عبّاس عليه‏السلام، پيشِ رويش ايستاده بود. ياران حسين عليه‏السلام نيز با ياران عمر بن سعد، سخن مى‏گفتند.

حبيب بن مُظاهر به آنان گفت: هان ! به خدا سوگند، بد قومى هستند آن كسانى كه فردا بر خدا و پيامبرش در مى‏آيند، در حالى كه فرزندان و خاندانش، كوشندگان در سحرها و فراوانْ يادكنندگانِ خدا در روز و شب، و نيز پيروان پرهيزگارِ نيكوكارش را مى‏كُشند !

يكى از ياران عمر به نام عروة بن قيس گفت: اى ابن مُظاهر ! تا مى‏توانى از خودت تعريف مى‏كنى !

زُهَير به او گفت: اى ابن قيس ! از خدا، پروا كن و از كسانى مباش كه گم‏راهى را يارى مى‏دهند و جان‏هاى پاك و پاكيزه، خانواده بهترين پيامبر را مى‏كُشند.

او به زُهَير گفت: تو نزد ما از پيروان اين خاندان، به شمار نمى‏رفتى. ما تو را به عثمانى بودن مى‏شناختيم ؟!

آنها در حال گفتگو با هم بودند و حسين عليه‏السلام، به كار خود و نبرد مى‏انديشيد و عبّاس عليه‏السلام هم در حضور حسين عليه‏السلام، ايستاده بود.

عبّاس عليه‏السلام، به سوى مردمى كه ايستاده بودند، آمد و گفت: اى مردم ! ابا عبد اللّه‏، از شما مى‏خواهد كه امروز، باز گرديد تا در اين كار بينديشد و سپس ـ اگر خدا بخواهد ـ، فردا شما را ببيند.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
646

ثمّ أقبل الحسين على أخيه العبّاس فقال: يا أخي اركب وتقدّم إلى هؤاء القوم وسلهم عن حالهم وارجع إليَّ بالخبر.

قال: فركب العبّاس في إخوته (رضي اللّه‏ عنهم) ومعه أيضاً عشرة فوارس حتّى دنا من القوم، ثمّ قال: ما شأنكم وما تريدون؟ فقالوا: نريد أنّه قد جاء الأمر من عند عبيد اللّه‏ بن زياد يأمرنا أن نعرض عليكم أن تنزلوا على أمر عبيد اللّه‏ بن زياد أو نلحقكم بمن سلف!

فقال لهم العبّاس: لا تعجلوا حتّى أرجع إلى الحسين فاُخبره بذلك.

۵ / ۹۶

قال: فوقف القوم في مواضعهم، ورجع العبّاس إلى الحسين فأخبره بذلك، فأطرق الحسين ساعة، والعبّاس واقف بين يديه، وأصحاب الحسين يخاطبون أصحاب عمر بن سعد، فقال لهم حبيب بن مظاهر: أما واللّه‏، لبئس القوم يقدمون غداً على اللّه‏ عز و جل وعلى رسوله محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وقد قتلوا ذرّيته وأهل بيته، المجتهدين بالأسحار، الذاكرين اللّه‏ كثيراً بالليل والنهار، وشيعته الأتقياء الأبرار.

قال: فقال رجل من أصحاب عمر يقال له: عروة بن قيس: يا ابن مظاهر، إنّك لتزكّي نفسك ما استطعت، فقال له زهير: اتّق اللّه‏ يا ابن قيس، ولا تكن من الذين يعينون على الضلال ويقتلون النفوس الزكية الطاهرة عترة خير الأنبياء!

فقال له عزرة بن قيس: إنّك لم تكن عندنا من شيعة أهل البيت إنّما كنت عثمانياً نعرفك.

هؤاء في المخاطبة والحسين مفكّر في أمر نفسه وأمر الحرب والعباس واقف في حضرته.

قال: وأقبل العبّاس على القوم وهم وقوف فقال: يا هؤاء، إنّ أبا عبداللّه‏ يسألكم الانصراف عنه في هذا اليوم حتّى ينظر في هذا الأمر، ثمّ يلقاكم غداً إن شاء اللّه‏ تعالى.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39072
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به