حسين عليهالسلام به برادرانش فرمود: «پاسخ او را بدهيد ؛ زيرا اگر چه فاسق است، امّا از دايىهاى شماست».
آنها او را ندا دادند و گفتند: چه كار دارى و چه مىخواهى؟
شمر گفت: اى خواهرزادگان من ! شما در امان هستيد. پس خود را همراه برادرتان به كشتن ندهيد و به اطاعت امير مؤمنان يزيد بن معاويه در آييد.
عبّاس بن على عليهالسلام به او گفت: مرگ بر تو، اى شمر ! خدا، تو و اماننامهاى را كه آوردهاى، لعنت كند، اى دشمن خدا ! آيا به ما فرمان مىدهى كه به اطاعتِ لجاجت و سركشى در آييم و يارى برادرمان حسين عليهالسلام را وا نهيم؟!
راوى مىگويد: شمر، خشمگينانه به لشكرگاهش باز گشت.
حسين عليهالسلام يارانش را پيشِ رويش گرد آورد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «خدايا! تو را بر اين مىستايم كه ما را برترى بخشيدى و از قرآن به ما آموختى و ما را در دين، بينا كردى و به نبوّت پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله گرامىمان داشتى و برايمان، گوشها، ديدهها، و دلها و خودمان را از سپاسگزاران قرار دادى».
سپس رو به يارانش كرد و فرمود: «من يارانى درستتر، و خاندانى عادلتر و برتر از شما خاندان نمىشناسم. خدا از طرف من به شما جزاى خير دهد! اين شب است كه در رسيده. پس برخيزيد و آن را مركب خود كنيد، و هر كسى از شما، دست همراهش يا يكى از برادران مرا بگيرد و در تاريكى اين شب، پراكنده شويد و مرا با اين مردمان، واگذاريد كه آنها جز مرا نمىخواهند و اگر به من دست يابند و بتوانند مرا بكُشند، در پىِ شما نمىآيند».
راوى مىگويد: در اين زمان برادران حسين عليهالسلام و همه خانوادهاش به سخن در آمدند و گفتند: اى پسر دختر پيامبر خدا! مردم چه مىگويند؟ و ما به آنها چه بگوييم، هنگامى كه بزرگ و سرورمان، فرزند دختر پيامبرمان محمّد صلىاللهعليهوآله را وا گذاريم، بىآن كه تيرى بيندازيم و يا نيزه و شمشيرى همراهش بزنيم؟! نه به خدا، اى پسر دختر پيامبر خدا! هيچگاه از تو جدا نمىشويم؛ بلكه جانمان را فداى تو مىكنيم و پيشِ رويت كشته مىشويم و به هر جا در آيى، در مىآييم. خدا زندگى پس از تو را زشت گردانَد!
راوى مىگويد: آن گاه مسلم بن عوسجه اسدى برخاست و گفت: اى پسر دختر پيامبر خدا! ما گرد تو اينگونه باشيم و بازگرديم، درحالى كه دشمنان، گرداگردت را گرفتهاند؟! نه. به خدا سوگند، خداوند هرگز نخواهد ديد كه من اين گونه كنم تا آن كه نيزهام را در سينههايشان بشكنم و با شمشيرم تا آن گاه كه دستهاش در دستم است، با آنها بجنگم! و به خدا سوگند، اگر سلاحى به همراه نداشته باشم تا با آن، به جنگ ايشان بروم، تا آخرين لحظه، اينان را سنگ خواهم زد و از ايشان جدا نخواهم شد تا آن كه پيش رويت جان بدهم.