641
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

حسين عليه‏السلام به برادرانش فرمود: «پاسخ او را بدهيد ؛ زيرا اگر چه فاسق است، امّا از دايى‏هاى شماست».

آنها او را ندا دادند و گفتند: چه كار دارى و چه مى‏خواهى؟

شمر گفت: اى خواهرزادگان من ! شما در امان هستيد. پس خود را همراه برادرتان به كشتن ندهيد و به اطاعت امير مؤمنان يزيد بن معاويه در آييد.

عبّاس بن على عليه‏السلام به او گفت: مرگ بر تو، اى شمر ! خدا، تو و امان‏نامه‏اى را كه آورده‏اى، لعنت كند، اى دشمن خدا ! آيا به ما فرمان مى‏دهى كه به اطاعتِ لجاجت و سركشى در آييم و يارى برادرمان حسين عليه‏السلام را وا نهيم؟!

راوى مى‏گويد: شمر، خشمگينانه به لشكرگاهش باز گشت.

حسين عليه‏السلام يارانش را پيشِ رويش گرد آورد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «خدايا! تو را بر اين مى‏ستايم كه ما را برترى بخشيدى و از قرآن به ما آموختى و ما را در دين، بينا كردى و به نبوّت پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گرامى‏مان داشتى و برايمان، گوش‏ها، ديده‏ها، و دل‏ها و خودمان را از سپاس‏گزاران قرار دادى».

سپس رو به يارانش كرد و فرمود: «من يارانى درست‏تر، و خاندانى عادل‏تر و برتر از شما خاندان نمى‏شناسم. خدا از طرف من به شما جزاى خير دهد! اين شب است كه در رسيده. پس برخيزيد و آن را مركب خود كنيد، و هر كسى از شما، دست همراهش يا يكى از برادران مرا بگيرد و در تاريكى اين شب، پراكنده شويد و مرا با اين مردمان، واگذاريد كه آنها جز مرا نمى‏خواهند و اگر به من دست يابند و بتوانند مرا بكُشند، در پىِ شما نمى‏آيند».

راوى مى‏گويد: در اين زمان برادران حسين عليه‏السلام و همه خانواده‏اش به سخن در آمدند و گفتند: اى پسر دختر پيامبر خدا! مردم چه مى‏گويند؟ و ما به آنها چه بگوييم، هنگامى كه بزرگ و سرورمان، فرزند دختر پيامبرمان محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را وا گذاريم، بى‏آن كه تيرى بيندازيم و يا نيزه و شمشيرى همراهش بزنيم؟! نه به خدا، اى پسر دختر پيامبر خدا! هيچ‏گاه از تو جدا نمى‏شويم؛ بلكه جانمان را فداى تو مى‏كنيم و پيشِ رويت كشته مى‏شويم و به هر جا در آيى، در مى‏آييم. خدا زندگى پس از تو را زشت گردانَد!

راوى مى‏گويد: آن گاه مسلم بن عوسجه اسدى برخاست و گفت: اى پسر دختر پيامبر خدا! ما گرد تو اين‏گونه باشيم و بازگرديم، درحالى كه دشمنان، گرداگردت را گرفته‏اند؟! نه. به خدا سوگند، خداوند هرگز نخواهد ديد كه من اين گونه كنم تا آن كه نيزه‏ام را در سينه‏هايشان بشكنم و با شمشيرم تا آن گاه كه دسته‏اش در دستم است، با آنها بجنگم! و به خدا سوگند، اگر سلاحى به همراه نداشته باشم تا با آن، به جنگ ايشان بروم، تا آخرين لحظه، اينان را سنگ خواهم زد و از ايشان جدا نخواهم شد تا آن كه پيش رويت جان بدهم.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
640

فقال الحسين لإخوته: أجيبوه وإن كان فاسقاً فإنّه من أخوالكم! فنادوه فقالوا: ما شأنك وما تريد؟ فقال: يا بني اُختي، أنتم آمنون فلا تقتلوا أنفسكم مع أخيكم الحسين، والزموا طاعة أمير المؤمنين يزيد بن معاوية!

فقال له العبّاس بن عليّ رضى‏الله‏عنه: تبّاً لك يا شمر ولعنك اللّه‏ ولعن ما جئت به من أمانك هذا يا عدوّ اللّه‏! أتأمرنا أن ندخل في طاعة العناد ونترك نصرة أخينا الحسين رضى‏الله‏عنه.

قال: فرجع الشمر إلى معسكره مغتاظاً.

و جمع الحسين أصحابه بين يديه، وحمد اللّه‏ وأثنى عليه، وقال:

۵ / ۹۳

اللّهمّ لك الحمد على ما به فضّلتنا وعلّمتنا من القرآن، وفهّمتنا في الدين، وأكرمتنا به من كرامة رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم، وجعلت لنا أسماعاً وأبصاراً وأفئدة وجعلتنا من الشاكرين.

ثمّ أقبل عليهم وقال: إنّي لا أعلم أصحاباً أصحّ منكم ولا أعدل ولا أفضل أهل بيت، فجزاكم اللّه‏ عني خيراً، فهذا الليل قد أقبل فقوموا واتّخذوه جملاً، وليأخذ كلّ رجل منكم بيد صاحبه أو رجل من إخوتي وتفرّقوا في سواد هذا الليل وذروني وهؤاء القوم، فإنّهم لا يطلبون غيري، ولو أصابوني وقدروا على قتلي لما طلبوكم.

قال: فعندها تكلّم إخوته وجميع أهل بيته فقالوا: يا ابن بنت رسول اللّه‏، وماذا يقول الناس؟! و ماذا نقول لهم إذا تركنا شيخنا وسيّدنا وابن بنت نبيّنا محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم؟! لم نرم معه بسهم، ولا نطعن عنه برمح، ولا نضرب معه بسيف؟! لا واللّه‏ يا ابن بنت رسول اللّه‏، لا نفارقك أبداً، ولكنّنا نفديك بأنفسنا ونقتل بين يديك، ونرد موردك، فقبّح اللّه‏ العيش بعدك.

قال: ثمّ قام مسلم بن عوسجة الأسدي وقال: يا ابن بنت رسول اللّه‏، نحن عليك هكذا، وننصرف وقد أحاط بك الأعداء! لا واللّه‏، لا يراني اللّه‏ أفعل ذلك أبداً حتّى أكسر في صدورهم رمحي واُضاربهم بسيفي ما ثبت قائمه بيدي! وو اللّه‏، لو لم يكن معي سلاح اُقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة أبداً، ولم اُفارقهم أو أموت بين يديك.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39301
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به