حسين عليهالسلام به يارانش فرمود: آيا اين مرد را مىشناسيد؟
حبيب بن مُظاهر اسدى گفت: آرى. اين از قبيله بنى تميم است. من او را خوشعقيده مىدانستم و گمان نمىكردم كه در اين معركه حاضر شود.
راوى مىگويد: حنظلى پيش آمد تا جلوى حسين عليهالسلام ايستاد و بر او سلام داد و پيام عمر بن سعد را به او رساند. حسين عليهالسلام به او فرمود: «اى مرد! از طرف من به رئيست بگو كه من به اين جا نيامدم، مگر پس از آن كه اهالى شهرتان به من نامه نوشتند كه با من بيعت مىكنند و مرا وا نمىنهند و يارىام مىدهند. پس اگر مرا خوش نمىدارند، از همانجا كه آمدهام، باز مىگردم».
راوى مىگويد: آن گاه حبيب بن مُظاهر اسدى به سوى او برخاست و گفت: واى بر تو، اى قرّه! من به ياد دارم كه در باره اهل بيت، خوشعقيده بودى. چه چيزى تو را اينقدر دگرگون كرده است كه از طرف دشمن آنها پيغام مىآورى؟ نزد ما بمان و اين مرد (حسين عليهالسلام) را يارى ده! حنظلى گفت: بىترديد، حق گفتى؛ امّا من با پاسخ پيام به نزد رئيسم باز مىگردم و در اين پيشنهاد، تأمّل مىكنم.
راوى مىگويد: حنظلى به سوى عمر بن سعد باز گشت و گفته حسين عليهالسلام را به عمر بن سعد، خبر داد و عمر بن سعد، آن را به عبيد اللّه بن زياد نوشت. ابن زياد به او نامه نوشت و او را بر كشتن حسين عليهالسلام، تحريك كرد. عمر بن سعد گفت: ما از آنِ خداييم و به سوى او باز مىگرديم. اى ابن زياد! گويى تو عواقب كار را نمىدانى! و از خدا يارى جسته مىشود.
گرد هم آمدن لشكر براى جنگ با امام حسين عليهالسلام
عبيد اللّه بن زياد، مردم را در مسجد كوفه، گِرد آورد و [از كاخش] بيرون آمد، بر بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى گفت: اى مردم! شما، خاندان سفيان را تجربه كرديد و آنها را آن گونه يافتيد كه دوست داشتيد ؛ و اين، يزيد است كه او را به سيرتِ نيكو و روش پسنديده و نيكى به مردم و مراقبت از مرزها و بخشش بهجا مىشناسيد، گو اين كه پدرش نيز اين گونه بود. امير مؤمنان، يزيد، بر گرامىداشتِ شما، افزوده و به من نوشته است تا چهار هزار دينار و دويست هزار درهم، در ميانتان تقسيم كنم و شما را به سوى جنگ با دشمنش، حسين بن على، بيرون ببرم. پس به [سخنان] او گوش دهيد و فرمان ببريد. والسلام !