625
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

هيچ كس به او پاسخى نداد. ابن زياد، به عمر بن سعد بن ابى وقّاص، توجّه كرد كه چند روز پيش، فرمان حكومت رى و دَستَبى را برايش صادر كرده و فرمان جنگ با ديلم را به او داده بود و قصد راه افتادن به سوى آن جا را داشت. چون چنين شد، به او رو كرد و گفت: مى‏خواهم كه به جنگ با حسين بن على عليه‏السلام بروى، و چون ما از گرفتارىِ او آسوده شديم، به فرماندارى خود مى‏روى، إن شاء اللّه‏ !

عمر به او گفت: اى امير ! اگر مى‏توانى كه مرا از جنگ با حسين بن على عليه‏السلام معاف دارى، معاف دار!

ابن زياد گفت: تو را معاف داشتم. فرمانى را كه [براى حكومت رى] برايت نوشته بوديم، به ما باز گردان و در خانه‏ات بنشين تا كسى جز تو را روانه كنيم !

عمر به او گفت: امروز را به من مهلت بده تا در كارم بينديشم.

ابن زياد گفت: به تو مهلت مى‏دهم.

عمر به خانه‏اش باز گشت و با برخى از برادران و افراد مورد اعتماد خود، به مشورت پرداخت. هيچ كدام، جز اين نگفتند كه: از خدا پروا كن و اين كار را مكن !

حمزه، پسر مُغيرة بن شُعبه، خواهرزاده‏اش، نزد او آمد و گفت: اى دايى ! تو را به خدا سوگند مى‏دهم كه مبادا به سوى حسين بن على بروى كه خدايت را نافرمانى و رَحِمت را قطع كرده‏اى ! تو را به سلطنت زمين، چه كار؟ از خدا، پروا كن كه مبادا روز قيامت، با خون حسين پسر فاطمه، بر خدا وارد شوى !

عمر، ساكت مانْد ؛ امّا محبّت مُلك رى، در دلش بود. بامداد، به سوى ابن زياد رفت و بر او وارد شد. ابن زياد گفت: چه تصميمى گرفتى، اى عمر؟

گفت: اى امير ! تو اين فرماندارى را به من سپرده و اين پيمان‏نامه را برايم نوشته‏اى و مردم، [خبر] آن را شنيده‏اند. در شهر كوفه، بزرگانى هستند [كه به جنگ حسين بروند]. سپس، آنها را شِمُرد.

عبيد اللّه‏ بن زياد، به او گفت: من، بزرگان كوفه را از تو بهتر مى‏شناسم و از تو، جز اين نمى‏خواهم كه اين گِره را بگشايى و از محبوبان و نزديكان من بشوى ؛ وگر نه، فرمان ما را باز گردان و در خانه‏ات بنشين كه ما تو را مجبور نمى‏كنيم !

عمر، ساكت مانْد. ابن زياد به او گفت: اى پسر سعد ! به خدا سوگند، اگر به سوى حسين حركت نكنى و نبرد با او را بر عهده نگيرى و آنچه او را ناراحت مى‏كند، براى ما نياورى، گردنت را مى‏زنم و اموالت را تاراج مى‏كنم.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
624

قال: فالتفت إلى عمر بن سعد بن أبي وقّاص، وقد كان عمر بن سعد قبل ذلك بأيّام قد عقد له عبيد اللّه‏ بن زياد عقداً وولاّه الريّ ودستبى وأمره بحرب الديلم، فأراد أن يخرج إليها، فلمّا كان ذلك اليوم أقبل عليه ابن زياد فقال: اُريد أن تخرج إلى قتال الحسين بن عليّ، فإذا نحن فرغنا من شغله سرت إلى عملك إن شاء اللّه‏.

فقال له عمر: أيّها الأمير، إن أردت أن تعفيني من قتال الحسين بن عليّ فافعل! فقال: قد عفيتك فاردد إلينا عهدنا الذي كتبناه لك واجلس في منزلك نبعث غيرك، فقال له عمر: أمهلني اليوم حتّى أنظر في أمري! قال: قد أمهلتك.

فانصرف عمر إلى منزله وجعل يستشير بعض إخوانه ومن يثق به، فلم يشر عليه أحد بشيء غير أنّه يقول له: اتّق اللّه‏ ولا تفعل.

قال: وأقبل عليه حمزة بن المغيرة بن شعبة وهو ابن اُخته فقال: أنشدك اللّه‏ يا خال أن تسير إلى الحسين بن عليّ، فإنّك تأثم بربّك وتقطع رحمك، وما لك ولسلطان الأرض، اتّق اللّه‏ أن تتقدّم يوم القيامة بدم الحسين ابن فاطمة. قال: فسكت عمر وفي قلبه من الريّ.

۵ / ۸۴

فلمّا أصبح أقبل حتّى دخل على عبيد اللّه‏ بن زياد فقال: ما عندك يا عمر؟

فقال: أيّها الأمير، إنّك قد ولّيتني هذا الأمر وكتبت لي هذا العهد وقد سمع به الناس وفي الكوفة أشراف ـ وعدّهم ـ فقال له عبيد اللّه‏ بن زياد: أنا أعلم منك بأشرافها، وما اُريد منك إلاّ أن تكشف هذه الغمّة وأنت الحبيب القريب، وإلاّ اُردد علينا عهدنا والزم منزلك فإنّا لا نكرهك.

قال: فسكت عمر، فقال له ابن زياد: يا ابن سعد، واللّه‏ لئن لم تسر إلى الحسين وتتولّ حربه و تقدم علينا بما يسوءه لأضربنّ عنقك ولأنهبنّ أموالك.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39197
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به