راوى مىگويد: آن گاه، زنان گريستند و بر صورت خود زدند.
راوى مىگويد: اُمّ كلثوم، ندا مىداد: واى جدّم! واى پدرم، على! واى مادرم! واى حسن! واى حسين! واى بر ما پس از شما! واى ابا عبد اللّه!
حسين عليهالسلام او را سرزنش و دعوت به صبر كرد و به او فرمود: «به تسليت الهى، تسلّى بجوى و به قضاى الهى، راضى شو، كه ساكنان آسمانها فانى مىشوند و اهل زمين، مىميرند و هيچ كس باقى نمىمانَد، و هر چيزى جز وجه خدا، هلاك مىشود.
حكم، از آنِ خداست و همه چيز به سوى او باز مىگردد. سرمشق من، تو، و هر مرد و زن باايمان، محمّد صلىاللهعليهوآله است».
سپس به آنها فرمود: «مراقب باشيد كه چون من كشته شدم، گريبان بر من ندريد و صورت نخراشيد».
راوى مىگويد: آن گاه، حُر بن يزيد آمد تا با هزار سوار، رو به روى حسين عليهالسلام فرود آمد و سپس به عبيد اللّه بن زياد، نامه نوشت و خبر داد كه حسين عليهالسلام در سرزمين كربلا، فرود آمده است.
راوى مىگويد: عبيد اللّه بن زياد به حسين عليهالسلام نوشت: «امّا بعد، اى حسين! فرود آمدنت به كربلا به من رسيده است و امير مؤمنان يزيد بن معاويه به من نوشته است كه بر بستر نرم نيارامم و نان سير نخورم تا تو را به [خداى]لطيف خبير، ملحق كنم يا به حكم من و حكم يزيد بن معاويه گردن نهى. والسلام!».
هنگامى كه نامه رسيد، حسين عليهالسلام آن را خواند و سپس آن را پرتاب كرد، آن گاه فرمود: «مردمى كه رضايت خودشان را بر رضايت آفريدگار، مقدّم بدارند، رستگار نمىشوند».
پيك گفت: ابا عبد اللّه! پاسخ نامه؟
فرمود: «من پاسخى به او نمىدهم كه عذاب خدا بر او حتمى شده است».
پيك، به ابن زياد خبر داد. او به شدّت، خشمگين شد و يارانش را گِرد آورد و گفت: اى مردم! چه كسى جنگيدن با حسين بن على را به عهده مىگيرد و [در عوض] من هم فرماندارىِ هر جايى را كه بخواهد، به او بدهم؟