راوى مىگويد: حسين عليهالسلام بيرون آمد و لختى به فرزندان، برادران و خانوادهاش ـ كه رحمت خدا بر آنان باد ـ جلويش بودند، نگريست و گريست و گفت: «خدايا! ما خاندان پيامبرت، محمّد صلىاللهعليهوآله هستيم كه از حرم جدّمان بيرون رانده شدهايم. بنى اميّه بر ما ستم كردهاند. پس حقّ ما را بگير و بر گروه كافران يارىمان ده».
فرود آمدن حسين عليهالسلام در كربلا
راوى مىگويد: آن گاه حسين عليهالسلام ميان خاندانش بانگ زد و از جايش حركت كرد تا روز چهارشنبه يا پنجشنبه، دوم محرّم سال ۶۱ [هجرى] در كربلا فرود آمد و به يارانش رو كرد و فرمود: «آيا اين كربلاست؟».
گفتند: آرى.
حسين عليهالسلام به يارانش فرمود: «فرود آييد كه اين جا، جاى كَرْب (اندوه) و بلاست. اين جا محلّ فرود آمدن مَركبهايمان و جاى بار و بنهمان و ريخته شدن خونمان است».
راوى مىگويد: آنها فرود آمدند و بارهايشان را در جايى كناره رود فرات، فرود آوردند. خيمه حسين عليهالسلام براى خانواده و پسرانش زده شد و خاندان حسين عليهالسلام نيز خيمههايشان را گِرد خيمه او بر پا كردند. حسين عليهالسلام نشست و اين اشعار را خواند:
اى روزگار، اُف بر دوستىات!
چه بامدادان و شامگاهانى داشتهاى
كه در آنها، جوينده يا همراهى كشته شده است
و هر زندهاى، راه خود را در مىنوردد
و چه قدر بانگ كوچك، نزديك است
و [فرجام] كار، تنها با خداى بزرگ است.
راوى مىگويد: خواهران حسين عليهالسلام، زينب عليهاالسلام و اُمّ كلثوم عليهاالسلام اين اشعار را شنيدند و گفتند: اى برادر! اين، كلام كسى است كه به مرگ خود يقين دارد؟!
فرمود: «آرى، اى خواهران من!».
زينب عليهاالسلام گفت: وا مصيبتا! كاش مرگ، مرا نابود كرده بود [و اين را نمىشنيدم]. جدّم، پيامبر خدا درگذشت، پدرم على درگذشت، مادرم، فاطمه درگذشت، برادرم حسن درگذشت و اكنون، حسين خبر مرگ خودش را مىدهد.