63
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

يافته، به دنبال من آمدند و اطاعت نمودند و به خدا هيچ يك از شما را نشناختم».

گويد: آن گاه از منبر فرود آمد و خبر يافت كه مسلم بن عقيل، يك شب پيش از او آمده و در كوفه است. گويد: پس يكى را كه وابسته بنى تميم بود، خواست و مالى بدو داد و گفت: «به شيعه‏گرى تظاهر كن و اين مال را به آنها بده و پيش هانى و مسلم رو و به نزد هانى جاى گير». پس آن كس، پيش هانى آمد و گفت كه شيعه است و مالى همراه دارد.

گويد: وقتى شريك بن اعور آمد، بيمار بود. به هانى گفت: «به مسلم بگو پيش من باشد كه عبيد اللّه‏ به عيادت من مى‏آيد». و هم شريك به مسلم گفت: «اگر عبيد اللّه‏ را به دسترس تو بيارم، او را با شمشير مى‏زنى؟». گفت: «به خدا آرى!».

گويد: عبيد اللّه‏ در خانه هانى به عيادت شريك آمد. شريك به مسلم گفته بود: «وقتى شنيدى گفتم: آبم دهيد، بيا و عبيد اللّه‏ را با شمشير بزن». گويد: عبيد اللّه‏ بر بستر شريك نشسته بود و مهران، بالاى سرش ايستاده بود.

شريك گفت: «آبم دهيد» و زنى با كاسه‏اى بيامد، امّا مسلم را بديد و بازگشت. بار ديگر شريك گفت: «آبم دهيد» و بار سوم گفت: «واى شما! آب به من دهيد، آبم دهيد و گرچه مايه مرگم شود».

گويد: مهران متوجّه شد و به عبيد اللّه‏ اشاره كرد كه از جا برجست. شريك گفت: «اى امير! مى‏خواهم با تو وصيّت كنم». گفت: «پيش تو باز مى‏گردم». پس مهران، وى را با شتاب ببرد و گفت: «به خدا قصد كشتن تو را داشت!». گفت: «چگونه ممكن است ؛ كه من شريك را حرمت داشتم و در خانه هانى بودم كه پدرم بر او منت داشته؟!».

گويد: و چون عبيد اللّه‏ بازگشت، اسماء بن خارجه و محمّد بن اشعث را پيش خواند و گفت: «هانى را پيش من آريد». گفتند: «تا امان نگيرد، نمى‏آيد». گفت: «امان براى چه؟ مگر كارى كرده؟ برويد اگر بى‏امان گرفتن نيامد، امانش دهيد».

گويد: آنها پيش هانى رفتند و او را بخواندند. گفت: «اگر مرا به دست آرد، مى‏كشدم»؛ امّا چندان اصرار كردند تا او را بياوردند. عبيد اللّه‏ خطبه جمعه مى‏گفت، هانى در مجلس نشست. گيسوان خود را از دو طرف آويخته بود. وقتى عبيد اللّه‏ نماز بكرد، هانى را بخواند كه از دنبال وى برفت و وارد شد و سلام گفت.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
62

ثمّ نزل واُخبر أنّ مسلم بن عقيل قدم قبله بليلة، وأنّه بناحية الكوفة، فدعا مولى لبني تميم فأعطاه مالاً، وقال: انتحل هذا الأمر، وأعنهم بالمال، واقصد لهانئ ومسلم وانزل عليه.

فجاء هانئاً فأخبره أنّه شيعة، وأنّ معه مالاً وقدم شريك بن الأعور شاكياً، فقال لهانئ: مر مسلماً يكن عندي، فإنّ عبيد اللّه‏ يعودني، وقال شريك لمسلم: أ رأيتك إن أمكنتك من عبيد اللّه‏، أ ضاربه أنت بالسيف؟ قال: نعم واللّه‏، وجاء عبيد اللّه‏ شريكاً يعوده في منزل هانئ ـ وقد قال شريك لمسلم: إذا سمعتني أقول: اسقوني ماء، فاخرج عليه فاضربه ـ وجلس عبيد اللّه‏ على فراش شريك، وقام على رأسه مهران، فقال: اسقوني ماء، فخرجت جارية بقدح، فرأت مسلماً، فزالت، فقال شريك: اسقوني ماء، ثمّ قال الثالثة: ويلكم تحموني الماء؟! اسقونيه ولو كانت فيه نفسي، ففطن مهران فغمز عبيد اللّه‏، فوثب، فقال شريك: أيّها الأمير، إنّي اُريد أن اُوصي إليك، قال: أعود إليك، فجعل مهران يطرد به، وقال: أراد واللّه‏ قتلك، قال: وكيف مع إكرامي شريكاً وفي بيت هانئ ويد أبي عنده يد؟!

فرجع فأرسل إلى أسماء بن خارجة ومحمّد بن الأشعث فقال: ائتياني بهانئ، فقالا له: إنّه لا يأتي إلاّ بالأمان، قال: وما له وللأممان؟! وهل أحدث حدثاً؟! انطلقا، فإن لم يأت إلاّ بأمان فآمنّاه، فأتياه فدعواه، فقال: إنّه إن أخذني قتلني، فلم يزالا به حتّى جاءا به وعبيد اللّه‏ يخطب يوم الجمعة، فجلس في المسجد، وقد رجل هانئ ۵ / ۳۶۱

غَدِيرَتَيه، فلمّا صلّى عبيد اللّه‏، قال: يا هانئ، فتبعه، ودخل فسلّم، فقال عبيد اللّه‏: يا هانئ، أما تعلم أنّ أبي قدم هذا البلد فلم يترك أحداً من هذه الشيعة إلاّ قتله غير أبيك وغير حجر، وكان من حجر ما قد علمت، ثمّ لم يزل يحسن صحبتك، ثمّ كتب إلى أمير الكوفة: إنّ حاجتي قبلك هانئ؟ قال: نعم، قال: فكان جزائي أن خبّأت في بيتك رجلاً ليقتلني؟!

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39235
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به