آيا فريب خورده، جز كسى است كه به [حمايت] شما مغرور شود؟ شما به حقّتان نرسيديد و بهره خود را تباه كرديد و هر كس پيمان بشكند، به زيان خود شكسته است. خداوند به زودى [ما را] از شما بىنياز مىكند. والسلام!».
راوى مىگويد: آن گاه حسين عليهالسلام نامه را پيچيد و مُهر كرد و آن را به قيس بن مُسهّر صيداوى سپرد و به او فرمان داد كه به سوى كوفه حركت كند.
قيس راهى كوفه شد؛ امّا عبيد اللّه بن زياد، نگهبانان و چراغهايى بر سرِ راه نهاده بود و كسى نمىتوانست بدون بازرسى شدن، عبور كند. هنگامى كه قيس بن مُسهّر به كوفه نزديك شد، دشمن خدا، حُصَين بن نُمَير سَكونى، او را ديد. هنگامى كه قيس به او نگريست، از او احساس خطر كرد. نامه را به سرعت بيرون آورد و همه آن را پاره پاره كرد.
راوى مىگويد: حُصَين به يارانش فرمان داد و آنها قيس را دستگير كردند و نامه پاره پاره شده را برداشتند و نزد عبيد اللّه بن زياد آوردند.
عبيد اللّه بن زياد به او گفت: تو كيستى؟
گفت: من مردى از پيروان امير مؤمنان، حسين بن على عليهالسلام هستم.