حسين عليهالسلام فرمود: «اى حُر! گويى به من خبر مىدهى كه كشته مىشوم؟».
حُر گفت: اى ابا عبد اللّه! آرى. من در اين شكّى ندارم، مگر آن كه از همان راه كه آمدهاى، باز گردى.
حسين عليهالسلام فرمود: «نمىدانم چه به تو بگويم؛ ولى همان سخن برادر اوسىمان را مىگويم كه گفت:
مىروم و مرگ براى جوانمرد، ننگ نيست
آن گاه كه انگيزه خير دارد و از سرِ مسلمانى، مىجنگد.
جانش را در راه انسانهاى شايسته، نثار مىكند
و از كار زشت، جدا شده، با تبهكار به مخالفت بر مىخيزد.
جانم را تقديم مىدارم و ماندنش را نمىخواهم
تا در ميدان نبرد با لشكر انبوه خونخوار، رويارو گردد.
اگر زنده بمانم، سرزنش نمىشوم و اگر جان بدهم، نكوهش نمىگردم.
براى خوارى تو، همين بس كه ذليلانه زندگى كنى.
آن گاه حسين عليهالسلام به سوى يارانش آمد و فرمود: «كسى ميان شما هست كه مسير را از طريقى غير از راه اصلى بداند؟ طرّماح بن عدىّ طايى گفت: اى پسر دختر پيامبر خدا! من راه را بلد هستم.
حسين عليهالسلام فرمود: «پس پيشاپيش ما حركت كن».
راوى مىگويد: طرّماح، حركت كرد و حسين عليهالسلام و يارانش از پى او مىرفتند؛ در حالى كه طرّماح، اين اشعار را مىخواند:
اى شتر من! از اين كه [سخت] مىرانمت، بىتابى مكن
و ما را پيش از سپيدهدمان ببر
با بهترين جوانان و بهترين مسافر
به سوى پيامبر خدا، صاحب افتخار.
بزرگوارانِ سپيدروى گُلچهره
آنان كه با نيزههاى پولادين محكم
و با شمشيرهاى بُران مىجنگند
تا به مردى والاتبار برسى
به بزرگوار آزاده گشادهدلى
كه خدا، او را براى بهترين كار آورد.
خداوند، عمرش را به بلندى روزگار، بلند گردانَد
اى مالك سود و هم زيان!
آقايم حسين را با يارىات مدد برسان
عليه طاغوتهاى برجاى مانده از [روزگار] كفر
بر ضدّ دو لعنت شده از دودمان ابو سفيان
يزيدِ هميشه همدم مِى
اهل ساز و سنج و طنبور
و نيز ابن زياد، حرامزاده فرزند حرامزاده.
حسين عليهالسلام، صبحگاهان به پشتِ عُذَيب الهِجانات رسيد و در آن هنگام به حُرّ بن يزيد، بر خورد كه با سپاهش نمايان شدند.