611
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

حُرّ بن يزيد گفت: ابا عبد اللّه‏! ما جزو كسانى كه اين نامه‏ها را به تو نوشته‏اند، نيستيم. ما فرمان داريم كه اگر تو را ديديم، از تو جدا نشويم تا تو را نزد فرمانده (ابن زياد) ببريم.

حسين عليه‏السلام لبخند زد و سپس فرمود: «اى حُر! آيا مى‏دانى كه مرگ، نزديك‏تر از اين حرف‏هاست؟».

آن گاه حسين عليه‏السلام رو [به لشكرش] كرد و فرمود: «زنان را سوار كنيد تا ببينم اين و يارانش چه مى‏كنند؟!».

راوى مى‏گويد: ياران حسين عليه‏السلام سوار شدند و زنان را ميان خودشان حركت دادند كه سواران كوفه، جلو آمدند و مانع حركتِ آنان شدند. حسين عليه‏السلام دست به شمشير بُرد و بر حر بانگ زد: «مادرت به عزايت بنشيند! چه مى‏خواهى بكنى؟». حُر گفت: هان! به خدا سوگند، اگر اين سخن را عربى ديگر غير از تو مى‏گفت، همان را پاسخش مى‏دادم، هر كس كه بود؛ امّا به خدا سوگند، من در باره مادر تو چنين حقّى ندارم. چاره‏اى جز بردنت به سوى عبيد اللّه‏ بن زياد نيست.

حسين عليه‏السلام به او فرمود: «در اين صورت، به خدا سوگند، دنبال تو نمى‏آيم تا جان از كف بدهم». حُر گفت: به خدا سوگند، من هم از تو جدا نمى‏شوم تا آن كه جان من و يارانم نيز از دست برود.

حسين عليه‏السلام فرمود: «يارانت را در مقابل يارانم و خودت را در برابر خودم به ميدان بياور. اگر تو مرا كُشتى، سرم را نزد ابن زياد ببر و اگر من تو را كشتم، خلق را از تو، آسوده مى‏كنم».

حُر گفت: اى ابا عبد اللّه‏! من فرمان كشتن تو را ندارم و تنها فرمان يافته‏ام كه از تو جدا نشوم تا تو را نزد ابن زياد ببرم. به خدا سوگند، خوش ندارم كه خدا به خاطر چيزى از كارت، [عنايتش را] از من بگيرد، جز آن كه بيعت اين گروه را گرفته و به سوى تو بيرون آمده‏ام. من مى‏دانم كه هيچ يك از اين امّت به قيامت نمى‏آيد، مگر آن كه به شفاعت جدّت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اميد دارد. من نگرانم كه اگر با تو بجنگم، در دنيا و آخرت، زيان‏كار شوم. امّا من، اى ابا عبد اللّه‏! در اين زمان، قادر به باز گشت به كوفه نيستم؛ ولى اين راه را بگير و به هر جا كه مى‏خواهى برو تا من هم به ابن زياد بنويسم كه او به راه من نيامد و من بر او دست نيافتم تو را به خداوند سوگند مى‏دهم كه جان خود را بپايى!


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
610

فقال الحرّ بن يزيد: أبا عبداللّه‏، لسنا من القوم الذين كتبوا إليك هذه الكتب، وقد اُمرنا إن لقيناك لا نفارقك حتّى نأتي بك على الأمير، فتبسّم الحسين ثمّ قال: يا ابن الحرّ، أو تعلم أنَّ الموتَ أدنى إليك من ذلك، ثمّ التفت الحسين فقال: احملوا النساء ليركبوا حتّى تنظر ما الذي يصنع هذا وأصحابه؟

قال: فركب أصحاب الحسين وساقوا النساء بين أيديهم، فقدمت خيل الكوفة حتّى حالت بينهم وبين المسير، فضرب الحسين بيده إلى سيفه ثمّ صاح بالحرّ: ثكلتك اُمّك! ما الذي تريد أن تصنع؟ فقال الحرّ: أما واللّه‏، لو قالها غيرك من العرب لرددتها عليه كائناً من كان، ولكن لا واللّه‏ ما لي إلى ذلك سبيل من ذكر اُمّك، غير أنّه ۵ / ۷۷

لابدّ أن أنطلق بك إلى عبيد اللّه‏ بن زياد، فقال له الحسين: إذاً واللّه‏ لا أتبعك أو تذهب نفسي.

قال الحرّ: إذاً واللّه‏ لا اُفارقك أو تذهب نفسي وأنفس أصحابي.

قال الحسين: برّز أصحابي وأصحابك وابرز إليَّ، فإن قتلتني خذ برأسي إلى ابن زياد، وإن قتلتك أرحت الخلق منك.

فقال الحرّ: أبا عبداللّه‏، إنّي لم اُومر بقتلك، وإنّما اُمرت أن لا أفارقك أو أقدم بك على ابن زياد، وأنا واللّه‏ كاره إن سلبني اللّه‏ بشيء من أمرك، غير أنّي قد أخذت ببيعة القوم وخرجت إليك، وأنا أعلم أنّه لا يوافي القيامة أحدٌ من هذه الاُمّة إلاّ وهو يرجو شفاعة جدّك محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم، وأنا خائف إن أنا قاتلتك أن أخسر الدنيا والآخرة، ولكن أنا أبا عبداللّه‏ لست أقدر الرجوع إلى الكوفة في وقتي هذا، ولكن خذ عنّي هذا الطريق وامضِ حيث شئت حتّى أكتب إلى ابن زياد أنّ هذا خالفني في الطريق فلم أقدر عليه، وأنا أنشدك اللّه‏ في نفسك.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45837
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به