61
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

عيسى بن يزيد كنانى گويد: وقتى نامه يزيد به عبيد اللّه‏ بن زياد رسيد، از مردم بصره پانصد كس برگزيد، از جمله عبيد اللّه‏ بن حارث بن نوفل و شريك بن اعور كه شيعه على بودند. نخستين كس كه با كسان در راه بيفتاد، شريك بود كه بى‏خود بيفتاد و كسانى نيز با وى افتادند، اميد داشتند عبيد اللّه‏ به آنها پردازد و حسين، زودتر از او به كوفه رسد؛ امّا او به افتادگان اعتنا نداشت و برفت تا به قادسيه رسيد و مهران، غلام وى بيفتاد كه بدو گفت: «اى مهران! در اين وضع اگر خودت را بگيرى تا به مصر برسيم، يك‏صد هزارت مى‏دهم». گفت: «نه به خدا! تاب ندارم».

گويد: پس عبيد اللّه‏ فرود آمد و چند پارچه نقشدار يمنى برگرفت و به سر پيچيد و بر استر خويش نشست. پس از آن، فرود آمد و پياده و تنها به راه افتاد و چون به جاهاى نگهبانى مى‏رسيد و در او مى‏نگريستند، ترديد نداشتند كه حسين است و بدو مى‏گفتند: «اى پسر پيمبر خدا! خوش آمدى»؛ امّا او با آنها سخن نمى‏كرد.

گويد: كسان از خانه‏ها و اتاق‏هايشان سوى وى آمدند و نعمان بن بشير، سر و صداى آنها را شنيد و در بر روى خود و كسانش ببست. وقتى عبيد اللّه‏ به نزد وى رسيد، ترديد نداشت كه حسين است. مردمى كه با وى بودند، بانگ برداشته بودند. نعمان با او سخن كرد و گفت: «تو را به خدا سوى ديگر رو كه من امانت خويش را به تو تسليم نمى‏كنم و به كشتنت حاجت ندارم»؛ امّا عبيد اللّه‏ با وى سخن نمى‏كرد. آن گاه عبيد اللّه‏ نزديك شد. نعمان از ميان دو بالكن قصر به پايين خم شد و عبيد اللّه‏ با او سخن كرد و گفت: «در بگشاى كه خدايت گشايش ندهد كه شبت دراز بوده» و يكى از پشت سر او بشنيد و سوى جمع رفت و گفت: «اى قوم! قسم به آن كس كه خدايى جز او نيست، اين پسر مرجانه است!». گفتند: «واى تو! اين حسين است».

گويد: نعمان در گشود و عبيد اللّه‏ در آمد و در را به روى مردم ببستند كه پراكنده شدند. صبحگاهان عبيد اللّه‏ به منبر نشست و گفت: «اى مردم! مى‏دانم كه كسانى كه دشمن حسين بوده‏اند، وقتى پنداشتند حسين است كه وارد شهر شده و بر آن تسلّط


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
60

وأمّا عيسى بن يزيد الكناني فإنّه قال ـ فيما ذكر عمر بن شبّة، عن هارون بن مسلم، عن عليّ بن صالح، عنه قال: لمّا جاء كتاب يزيد إلى عبيد اللّه‏ بن زياد، انتخب من أهل البصرة خمسمئة، فيهم عبداللّه‏ بن الحارث بن نوفل، وشريك بن الأعور ـ وكان شيعة لعليّ، فكان أوّل من سقط بالناس شريك، فيقال: إنّه تساقط غَمرةً ومعه ناس ـ ثمّ سقط عبداللّه‏ بن الحارث وسقط معه ناس، ورجوا أن يلوي عليهم عبيد اللّه‏ ويسبقه الحسين إلى الكوفة، فجعل لا يلتفت إلى من سقط، ويمضي حتّى ورد القادسية، وسقط مهران مولاه، فقال: أيا مهران، على هذه الحال، إن أمسكت عنك حتّى تنظر إلى القصر فلك مئه ألف! قال: لا واللّه‏، ما أستطيع، فنزل عبيد اللّه‏ فأخرج ثياباً مقطّعة من مقطّعات اليمن، ثمّ اعتجر بمعجرة يمانية، فركب بغلته، ثمّ انحدر راجلاً وحده، فجعل يمرّ بالمحارس، فكلّما نظروا إليه لم يشكّوا أنّه الحسين، فيقولون: مرحباً بك يا بن رسول اللّه‏! وجعل لا يكلّمهم، وخرج إليه الناس من دورهم وبيوتهم، وسمع بهم النعمان بن بشير، فغلّق عليه وعلى خاصّته، وانتهى إليه عبيد اللّه‏ وهو لا يشكّ أنّه الحسين، ومعه الخلق يضجّون، فكلّمه النعمان، فقال:

۵ / ۳۶۰

أنشدك اللّه‏ إلاّ تنحّيت عنّي! ما أنا بمسلّم إليك أمانتي، وما لي في قتلك من أرب، فجعل لا يكلّمه، ثمّ إنّه دنا وتدلّى الآخر بين شرفتين، فجعل يكلّمه، فقال: افتح لا فتحت، فقد طال ليلك، فسمعها إنسان خلفه، فتكفّى إلى القوم، فقال: أي قوم! ابن مرجانة والذي لا إله غيره!

فقالوا:

ويحك! إنّما هو الحسين، ففتح له النعمان، فدخل، وضربوا الباب في وجوه الناس، فانفضّوا، وأصبح فجلس على المنبر فقال: أيّها الناس، إنّي لأعلم أنّه قد سار معي، وأظهر الطاعة لي من هو عدوّ للحسين حين ظنّ أنّ الحسين قد دخل البلد وغلب عليه، واللّه‏، ما عرفت منكم أحداً.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39237
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به