609
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

راوى مى‏گويد: هنگامى كه حُر، نامه را خواند، در پىِ ياران مورد اعتمادش فرستاد و آنها را فرا خواند و سپس گفت: واى بر شما ! نامه عبيد اللّه‏ بن زياد به من رسيده است. مرا فرمان داده كه حسين را بيازارم [و بر او تنگ بگيرم]. به خدا سوگند، نمى‏توانم خود را به اين كار وا دارم و دلم به آن، رضا نمى‏دهد. مردى از ياران حُرّ بن يزيد به نام ابو شعثا كِنْدى به فرستاده عبيد اللّه‏ بن زياد، رو كرد و به او گفت: مادرت به عزايت بنشيند! چه آورده‏اى؟

او به وى گفت: از پيشوايم، اطاعت كردم و به بيعتم، وفا نمودم و نامه فرماندهم را آوردم.

ابو شعثاء به او گفت: از خدايت، نافرمانى كردى و از فرمانده‏ات فرمان بُردى و خود را هلاك نمودى و ننگ به چنگ آوردى. چه بد پيشوايى است، پيشواى تو! خداوند عز و جل مى‏فرمايد: «و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به سوى آتش مى‏خوانند و روز قيامت، يارى نمى‏شوند».

راوى مى‏گويد: وقت نماز عصر، نزديك شد. حسين عليه‏السلام به مؤذّنش فرمان داد اذان و اقامه بگويد. حسين عليه‏السلام جلو ايستاد و با هر دو لشكر، نماز گزارد. هنگامى كه از نمازش فارغ شد، بر پا ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «اى مردم! من فرزند دختر پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هستم. ما به ولايت بر اين كارها از اين [امويان]ادّعاكنندگان، به چيزى كه حقّشان نيست و با ستم و تجاوز ميان شما رفتار مى‏كنند، سزاوارتريم. پس اگر به خدا اعتماد داريد و حق را از آنِ صاحبش مى‏دانيد، كه مايه خشنودى خداست، و اگر از ما خوشتان نمى‏آيد و حقّ ما را نمى‏دانيد و نظرتان بر خلافِ نامه‏هايتان و سخن فرستادگانتان است، از شهرتان باز مى‏گردم».

راوى مى‏گويد: حُرّ بن يزيد نيز ميان حسين عليه‏السلام و يارانش به سخن ايستاد و گفت: اى ابا عبد اللّه‏! ما اين نامه‏ها و اين فرستاده‏ها را نمى‏شناسيم!

راوى مى‏گويد: حسين عليه‏السلام به غلامش به نام عُقبة بن سَمعان رو كرد و فرمود: «اى عقبه! خورجينى را كه نامه‏ها در آن است، بياور».

عقبه، نامه‏هاى شاميان و كوفيان را آورد و جلويشان پخش كرد و سپس خود را كنار كشيد. آنها جلو آمدند و به عناوين نامه‏ها نگريستند و كنار رفتند.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
608

قال: فلمّا قرأ الحرّ الكتاب بعث إلى ثقات أصحابه فدعاهم، ثمّ قال: ويحكم ورد عليّ كتاب عبيد اللّه‏ بن زياد يأمرني أن أقدم إلى الحسين بما يسوؤ‏ه، وو اللّه‏، ما تطاوعني نفسي ولا تجيبني إلى ذلك.

فالتفت رجل من أصحاب الحرّ بن يزيد يكنّى أبا الشعثاء الكندي إلى رسول عبيد اللّه‏ بن زياد، فقال له: فيما ذا جئت ثكلتك اُمّك؟ فقال له: أطعت إمامي ووفيت ببيعتي وجئت برسالة أميري.

فقال له أبو الشعثاء: لقد عصيتَ ربّك وأطعت إمامك، وأهلكت نفسك واكتسبت ۵ / ۷۶

عاراً، فبئس الإمام إمامك! قال اللّه‏ عز و جل: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لاَ يُنصَرُونَ».۱

قال: ودنت صلاة العصر فأمر الحسين مؤذّنه فأذّن وأقام الصلاة، وتقدّم الحسين فصلّى بالعسكرين، فلمّا انصرف من صلاته وثب قائماً على قدميه، فحمد اللّه‏ وأثنى عليه، ثمّ قال:

أيّها الناس، أنا ابن بنت رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم، ونحن أولى بولاية هذه الاُمور عليكم من هؤاء المدّعين ما ليس لهم، والسائرين فيكم بالظلم والعدوان، فإن تثقوا باللّه‏ وتعرفوا الحقّ لأهله فيكون ذلك للّه‏ رضى، وإن كرهتمونا وجهلتم حقّنا وكان رأيكم على خلاف ما جاءت به كتبكم وقدمت به رسلكم انصرفت عنكم.

قال: فتكلّم الحرّ بن يزيد بينه وبين أصحابه فقال: أبا عبداللّه‏، ما نعرف هذه الكتاب ولا من هؤاء الرسل!

قال: فالتفتَ الحسين إلى غلام له: يقال له عقبة بن سمعان، فقال: يا عقبة، هات الخرجين اللذين فيهما الكتب: فجاء عقبة بكتب أهل الشام والكوفة فنثرها بين أيديهم، ثمّ تنحّى، فتقدّموا ونظروا إلى عنوانها، ثمّ تنحّوا.

1.. القصص: ۴۱ .

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45940
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به