او از آن گروهى است كه دوستىشان، سپاس خداوند و كينهشان
ناسپاسى [و كفر] است و نزديكى بِدانان، رستگارى و پناهگاه آدمى است.
با محبّت آنان، بلا و ناگوارى، برطرف مىشوند
و نيكوكارى و نعمتها، بِدان[ها]، استوار مىگردد.
اگر اهل بخشش شمرده شوند، پيشوايشان آناناند
و اگر گفته شود: برترين مردم زمين، كياناند؟، گفته مىشود: آنان.
هيچ بخشندهاى به اوج بخشش آنان نمىرسد
و هيچ گروهى به پاى آنان نمىرسد، هر چند بزرگوار باشند.
از خانههايشان در ميان قريش، پرتو مىگيرند
در دشوارىها و هنگام داورى، آن گاه كه داورى كنند.
ريشه او در قريش است و جدّش محمّد صلىاللهعليهوآله است
و پس از آن، على، پرچم [و نشانه] است.
راوى مىگويد: آن گاه فَرَزدَق به سوى پسرعمويش رو كرد و گفت: به خدا سوگند اين اشعار را در باره او سرودهام، بى آن كه چشمداشتى به صِله و احسان او داشته باشم. تنها براى خدا و سراى آخرت سرودهام.
ماجراى عبيد اللّه بن حُرّ جُعفى
راوى مىگويد: حسين عليهالسلام رفت تا در منزلگاه بنى مقاتل، فرود آمد. در آن جا خيمهاى بر پا شده و نيزهاى نصب شده و شمشيرى آويخته و اسبى ايستاده بر آخورش ديد. فرمود: «اين خيمه، از آنِ كيست؟».
گفته شد: از آنِ مردى به نام عبيد اللّه بن حُرّ جُعْفى.
حسين عليهالسلام مردى از همراهانش به نام حَجّاج بن مسروق جُعْفى را به سوى او فرستاد. او آمد تا در خيمهاش بر او وارد شد و بر او سلام داد. او هم پاسخ سلامش را داد و سپس گفت: چه خبر؟
حَجّاج گفت: اى ابن حرّ! به خدا سوگند، در پىِ من خبرهايى است. به خدا سوگند، خداوند، كرامتى را به تو هديه كرده است، اگر آن را بپذيرى!
گفت: چيست؟
گفت: اين، حسين بن على است كه تو را به يارى خويش فرا مىخوانَد. اگر پيشِ رويش بجنگى، پاداش بردهاى و اگر بميرى، شهيد گشتهاى.
عبيد اللّه گفت: به خدا سوگند، از كوفه بيرون نيامدم، جز آن كه ترسيدم حسين بن على بيايد و من، آن جا باشم و يارىاش نكنم؛ زيرا در كوفه، پيرو و ياورى نيست، مگر آن كه به دنيا گراييدهاند، جز كسانى كه خداوند، حفظشان كرده است. پس به سوى او باز گرد و اين را به او خبر بده.