حسين بن على ـ كه خداوند از وى خشنود باد ـ به او نوشت: «امّا بعد، آن كس كه به سوى خدا و كار شايسته فرا مىخواند و مىگويد: من از مسلمانان هستم، اختلاف نيفكنده است. من به نيكى و احسان، فرا خواندهام و بهترين امان، امان خداوند است. ما از خدا، براى خود و تو در دنيا و آخرت، عملى پاك خواهانيم. اگر در اين نامه، قصد نيكى به من و صله رحم داشتى، خداوند به تو خير دنيا و آخرت دهد. والسلام!».
راوى مىگويد: در اين زمان، نامه يزيد بن معاويه به وسيله پيك قريش و غير آنان از بنى هاشم، از شام به اهالى مدينه رسيد. اين ابيات در آنها بود:
هان ! اى سوارى كه بامدادان به قصدى
بر شتر تنومند خود، چنين شتابان، راه مىسپارى!
به قريش ـ كه از آن، دور افتادهام ـ، پيام مرا برسان كه:
داور ميان من و حسين، خدا و پيوندِ خويشاوندى است.
جايگاهى در آستانه كعبه، او را سوگند مىدهد
كه عهد خداوند و آنچه را كه بايد به آن وفا شود، نگه دارد.
براى افتخار قوم خود، مادرتان برايتان كافى است.
آرى ! به جان خودم سوگند كه او، مادرى پارسا و گرامى و عفيف است؛
مادرى كه هيچ كس در فضيلت به او نمىرسد.
دختر پيامبر و دختر بهترينِ مردم است. همه مىدانند
فضيلت او براى شما هم فضيلت است، و نيز ديگر
قومها هم، از فضيلت او بهرهاى دارند.
من به خوبى مىدانم، بى هيچ دروغى
كه چشم، گاهى راست و گاهى ناراست مىگويد و مىشكند.
به زودى، چيزى كه مدّعىِ آن هستيد، شما را
به كُشتگانى بدل مىكند كه عقابان و كركسان، به يكديگر هديه خواهند داد.
اى خويشان ما ! اينك كه جنگ، آرام گرفته است، آن را بر ميفروزيد
و به رشتههاى خير در آويزيد و چنگ زنيد.
جنگ، اقوامى را كه پيش از شما بودند، فريفت
و ملّتهايى را نابود ساخت.
پس در باره خويشان خود، انصاف روا داريد و گردنكشانه، نميريد.
چه بسا گردنكشانى كه پايشان، لغزيده است.
راوى مىگويد: اهالى مدينه به اين اشعار نگريستند. سپس آنها را با همان نامه به سوى حسين بن على عليهالسلام فرستادند. هنگامى كه در آن نگريست، دانست كه نامه يزيد بن معاويه است. پس در پاسخ نوشت: