587
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

حسين عليه‏السلام به او فرمود: «به خدا سوگند، دوست‏تر دارم كه در عراق كشته شوم، نه مكّه. قضاى الهى، واقع مى‏شود و من با همه اينها، از خداوند، طلب خير مى‏كنم و مى‏نگرم كه چه مى‏شود».

پس از آن عبد اللّه‏ بن عبّاس، دوباره آمد و بر حسين عليه‏السلام وارد شد و گفت: اى فرزند دختر پيامبر خدا! من دو نظر دارم، اگر از من بپذيرى!

حسين عليه‏السلام فرمود: «چه نظرى؟».

گفت: به سوى سرزمين يمن برو كه در آن جا قلعه‏ها و درّه‏هاست. سرزمينى وسيع و پهناور است و در آن جا پيروانى دارى و از عموم مردم، بركنار هستى. چون در آن جا اقامت گُزيدى، به مردم نامه بنويس و جايت را به آنها اطّلاع بده.

حسين عليه‏السلام فرمود: «اى پسرعمو! من مى‏دانم كه تو خيرخواه و دل‏سوزى؛ امّا من تصميم گرفته‏ام به عراق بروم و از اين، گريزى نيست».

ابن عبّاس ـ كه خدا رحمتش كند ـ، لختى سر به زير انداخت و سپس گفت: اى فرزند دختر پيامبر خدا! اگر تصميم گرفته‏اى و چاره ديگرى ندارى، پس زنان و فرزندانت را مبر كه من مى‏ترسم تو نيز مانند عثمان بن عفّان شوى كه همسر و فرزندانش، كشته شدن او را مى‏نگريستند و كارى از دستشان بر نمى‏آمد. به خدا سوگند، اى فرزند دختر پيامبر خدا! چشم ابن زبير از خروجت روشن شده كه مى‏بيند اين سرزمين را براى او خالى مى‏گذارى. امروز [و با وجود تو] كسى به او اعتنايى ندارد و چون بروى، مردم به او مى‏نگرند.

حسين عليه‏السلام فرمود: «من از خدا در اين باره درخواستِ خير مى‏كنم و مى‏پايم كه چه مى‏شود».

راوى مى‏گويد: ابن عبّاس از نزد حسين عليه‏السلام بيرون آمد، در حالى كه مى‏گفت: واى بر محبوب من!

آن گاه ابن عبّاس بر ابن زبير گذشت و اين اشعار را خطاب به او خواند:

اى چكاوك، چه جاى آبادى!

فضا برايت آماده است. پس تخم بگذار و آواز بخوان و هر اندازه دوست دارى، دانه برچين


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
586

فقال له الحسين: واللّه‏، أن اُقتل بالعراق أحبّ إليَّ من أن اُقتل بمكّة، وما قضى اللّه‏ فهو كائن، و أنا مع ذلك أستخير اللّه‏ وأنظر ما يكون.

۵ / ۶۶

ثمّ بعد ذلك أقبل عبداللّه‏ بن عبّاس إليه فدخل وقال: يا ابن بنت رسول اللّه‏، إنّي قد رأيت رأيين إن قبلت منّي.

فقال الحسين: وما ذاك؟ قال: تخرج إلى بلاد اليمن، فإنّ فيها حصوناً وشعاباً، وهي أرض عريضة طويلة، وإن لك بها شيعة وأنت عن الناس في عزلة، فإذا استوطنت بها اكتب إلى الناس وأعلمهم مكانك.

فقال الحسين: يا ابن عمّي، إنّي لأعلم أنّك ناصح شفوق، ولكنّي أزمعت على المسير إلى العراق، ولابدّ من ذلك.

فأطرق ابن عبّاس رحمه‏الله ساعة، ثمّ قال: يا ابن بنت رسول اللّه‏، إن كنت قد أزمعت ولابدّ لك من ذلك فلا تسر بنسائك وأولادك؛ فإني خائف عليك أن تقتل كما قتل عثمان بن عفّان رضى‏الله‏عنه وأهله وولده ينظرون إليه ولا يقدرون له على حيلة، واللّه‏ يا ابن بنت رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم، لقد أقررت عين ابن الزبير بخروجك عن مكّة وتخليتك إيّاه هذا البلد، وهو اليوم لا ينظر إليه، فإذا خرجت نظر إليه الناس بعد ذلك.

فقال الحسين رضى‏الله‏عنه:

إنّي أستخير اللّه‏ تعالى في هذا الأمر ماذا يكون.

قال: فخرج ابن عبّاس من عنده وهو يقول: وا حبيباه! ثمّ مرّ ابن عبّاس بابن الزبير وجعل يقول:

يا لَكِ مِن قُبَّرَةٍ بِمَعمَرِ

خَلا لَكِ الجوُّ فَبيضي واصفِري

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 52269
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به