583
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

راوى مى‏گويد: هنگامى كه نامه و سرها همگى به دست يزيد رسيد، نامه را خواند و فرمان داد كه سرها را بر دروازه دمشق، نصب كنند. سپس به ابن زياد نوشت: «امّا بعد، تو همان گونه كه من دوست داشتم، همچون دورانديشان، عمل كردى. عواقب كار را سنجيده و مانند شيران شرزه حمله كرده‏اى و گمان و نظر نيكويم را به تو، همچنان نگاه داشته‏اى. فرستادگانت را فرا خواندم و آنچه را گفته بودى، از ايشان پرسيدم. آنها را همان گونه كه گفته بودى، صاحب رأى و خردمند و فهميده و بافضيلت و بر مذهب عموم مردم يافتم و فرمان دادم به هر كدام، ده هزار درهم بدهند و هر دو را به سوى تو روانه كردم. پس تو نيز به آنها نيكى كن. همچنين به من خبر رسيده كه حسين بن على، تصميم گرفته به عراق بيايد. پس نگهبانان و ديده‏بانان را بگمار و مراقبت كن و به گمان، بازداشت كن و هر روز، اخبار آنچه را روى مى‏دهد، خوب يا بد، برايم بنويس. والسلام!».

سرآغاز اخبار امام حسين عليه‏السلام

راوى مى‏گويد: به حسين بن على عليه‏السلام خبر رسيد كه مسلم بن عقيل ـ كه خدا رحمتش كند ـ كشته شده است. آن، اين گونه بود كه مردى از كوفه بر حسين عليه‏السلام وارد شد. به او فرمود: «از كجا مى‏آيى؟».

گفت: از كوفه. از آن بيرون نيامدم تا آن كه مسلم بن عقيل و هانى بن عُروه مِذحَجى ـ كه خداوند رحمتشان كند ـ را ديدم كه كشته شده و در بازار قصّابان، وارونه به دار آويخته شده‏اند و سرشان را براى يزيد بن معاويه فرستاده بودند.

راوى مى‏گويد: حسين عليه‏السلام گريست و اشك ريخت و سپس گفت: «ما از آنِ خداييم و به سوى او بازمى‏گرديم».

آن گاه تصميم گرفت به سوى عراق برود كه عمر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام مخزومى بر او در آمد و گفت: اى فرزند دختر پيامبر خدا! من نزد شما آمده‏ام تا امرى را برايتان بازگو كنم. من در آن فريب‏كار نيستم. آيا مى‏خواهى آن را بشنوى؟


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
582

التميمي، وهما من أهل الطاعة والسنّة والجماعة، فليسألهما أمير المؤمنين عمّا تحبّ فإنّهما ذو عقل وفهم وصدق.

قال: فلمّا ورد الكتاب والرأسان جميعاً إلى يزيد بن معاوية، قرأ الكتاب وأمر بالرأسين فنصبا على باب مدينة دمشق، ثمّ كتب إلى ابن زياد: أمّا بعد؛ فإنّك لم تعد إذا كنت كما اُحبّ عملت عمل الحازم، وصلت صولة الشجاع الرابض، فقد كفيت ووقيت ظنّي ورأيي فيك، وقد دعوت رسوليك فسألتهما عن الذي ذكرت فقد وجدتهما في رأيهما وعقلهما وفهمهما و فضلهما ومذهبهما كما ذكرت، وقد أمرت لكلّ واحد منهما بعشرة آلاف درهم وسرّحتهما إليك، فاستوصِ بهما خيراً، وقد بلغني أنّ الحسين بن عليّ (رضي اللّه‏ عنهما) قد عزم على المسير إلى العراق، فضع المراصد والمناظر واحترس واحبس على الظنّ، واكتب إليَّ في كلّ يوم بما يتجدّد لك من خير أو شرّ، والسلام.

۵ / ۶۴

ابتداء أخبار الحسين بن عليّ عليهماالسلام

قال: وبلغ الحسين بن عليّ بأنّ مسلم بن عقيل قد قتل رحمه‏الله، وذلك أنّه قدم عليه رجل من أهل الكوفة فقال له الحسين: مَن أين أقبلت؟ فقال: من الكوفة، وما خرجت منها حتّى نظرت مسلم بن عقيل وهانئ بن عروة المذحجي (رحمهما اللّه‏) قتيلين مصلوبين منكّسين في سوق القصّابين. وقد وجّه برأسيهما إلى يزيد بن معاوية.

قال: فاستعبر الحسين باكياً، ثم قال: «إِنَّا للّه‏ِِ وإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»!

ثمّ إنّه عزم على المسير إلى العراق، فدخل عليه عمر بن عبد الرحمن بن الحارث بن هشام المخزومي، فقال: يا ابن بنت رسول اللّه‏، إنّي أتيت إليك بحاجة اُريد أن أذكرها لك، فأنا غير غاشّ لك فيها، فهل لك أن تسمعها؟

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39882
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به