581
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

آن گاه دستش را از بند، بيرون كشيد و گفت: چيزى نيست كه با آن از خودم دفاع كنم؟

راوى مى‏گويد: او را هل دادند و دوباره دربندش كردند و گفتند: گردنت را بكش!

هانى گفت: نه. به خدا سوگند، من كسى نيستم كه شما را عليه خودم يارى دهم.

غلام عبيد اللّه‏ بن زياد به نام رشيد، جلو آمد و ضربه‏اى با شمشير به او زد كه كارگر نيفتاد. هانى گفت: باز گشت به سوى خداوند است. خدايا! [مرا] به سوى رحمت و رضوانت [ببر]. خدايا! اين روز را كفّاره گناهانم قرار بده كه من براى فرزند دختر پيامبرت، ايستادگى كردم.

رشيد، جلو آمد و ضربه‏اى ديگر به هانى زد و او را كشت.

راوى مى‏گويد: سپس عبيد اللّه‏ بن زياد، فرمان داد تا مسلم بن عقيل و هانى بن عروه ـ كه خدا رحمتشان كند ـ هر دو را وارونه به دار بياويزند و تصميم گرفت كه سرِ هر دو را براى يزيد بن معاويه بفرستد. مردى از بنى اسد سرود:

اگر نمى‏دانى كه مرگ چيست

به هانى در بازار و نيز پسر عقيل بنگر؛

به قهرمانى كه شمشير، سرش را شكافته

و قهرمانى ديگر كه كشته شده و از بالاى ديوار، فرو افتاده است.

تقدير خدا، شامل حامل آنها شد

و براى هر كس در هر راهى اسطوره‏اى شدند.

پيكرى مى‏بينى كه رنگش را مرگ، دگرگون كرده

و خونى ريخته و جارى در هر جويى.

جوانى، حيامندتر از دختركان باحيا

ولى [به گاه رزم] بُرنده‏تر از شمشير دو دَمِ بُرّان.

پس اگر در پى انتقام خون برادرتان نيستيد،

روسپيانى باشيد كه اندك چيزى، راضى‏شان مى‏كنند.

نامه عبيد اللّه‏ بن زياد به يزيد بن معاويه

راوى مى‏گويد: آن گاه ابن زياد به يزيد بن معاويه چنين نوشت:

بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. به بنده خدا، يزيد بن معاويه، امير مؤمنان، از عبيد اللّه‏ بن زياد. ستايش، ويژه خدايى است كه حقّ امير مؤمنان را گرفت و او را در برابر دشمنانش كفايت كرد. به امير مؤمنان ـ كه خداوند، مؤيّدش بدارد ـ خبر مى‏دهم كه مسلم بن عقيل كه اجتماع مسلمانان را دچار تفرقه كرده بود، به كوفه آمده و در خانه هانى بن عروه مِذحَجى فرود آمده بود. من جاسوسانى بر آنها گماردم تا اخبارشان را در آوردم و پس از جنگ و درگيرى، خداوند، مرا بر آنها چيره كرد. آنها را پيش انداخته، گردنشان را زدم. اكنون سرشان را به همراه هانى بن ابى حيّه وادعى و زبير بن اروح تميمى مى‏فرستم. اين دو اهل طاعت و اهل سنّت و جماعت هستند و امير مؤمنان، هر چه دوست داشت، از آنها بپرسد كه هر دو عاقل و خردمند و راستگويند.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
580

فقال هانئ: إلى اللّه‏ المعاد، اللّهمّ إلى رحمتك ورضوانك، اللّهمّ اجعل هذا اليوم كفّارة لذنوبي! فإنّي إنّما تعصّبت لابن بنت نبيّك محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم، فتقدّم رشيد وضربه ضربة اُخرى فقتله رحمه‏الله.

۵ / ۶۲

قال: ثمّ أمر عبيد اللّه‏ بن زياد بمسلم بن عقيل وهانئ بن عروة (رحمهما اللّه‏) فصلبا جميعاً منكّسين، وعزم أن يوجّه برأسيهما إلى يزيد بن معاوية، فأنشأ رجل من بني أسد يقول:

إذا كُنتِ لا تَدرينَ ما المَوتُ فانظُري

إلى هانِئٍ فِي السوقِ وابنِ عقيلِ

إلى بَطَلٍ قَد فَلَّقَ السيفُ رأسَهُ

و آخَرَ يَهوي مِن جِدارٍ قَتيلِ

أَصابَهُما أمرُ الإلهِ فَأَصبَحا

أَحاديثَ مَن يَسعى بِكُلِّ سَبيلِ

تَرى جَسَداً قَد غَيَّرَ المَوتُ لَونَهُ

و نَضحَ دَمٍ قَد سالَ كُلَّ مَسيلِ

فَتًى كانَ أحيى مِن فتاةٍ حيّيةٍ

و أَقطَعُ مِن ذي شَفرَتَينِ صَقيلِ

فإن أَنتُمُ لَم تَثأَروا بأَخيكُمُ

فَكُونُوا بَغايا اُرضِيَت بِقَليلِ

ذكر كتاب عبيد اللّه‏ بن زياد إلى يزيد بن معاوية

قال: ثمّ كتب ابن زياد إلى يزيد بن معاوية: بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، لعبداللّه‏ يزيد بن معاوية أمير المؤمنين، من عبيد اللّه‏ بن زياد، الحمد للّه‏ الذي أخذ لأمير المؤمنين بحقّه وكفاه مؤنة عدوّه، أخبر أمير المؤمنين أيّده اللّه‏ أنّ مسلم بن عقيل الشاقّ للعصا قدم إلى الكوفة، ونزل في دار هانئ بن عروة المذحجي، وإنّي جعلت عليهما العيون حتّى استخرجتهما، فأمكنّي اللّه‏ منهما بعد حرب ومناقشة، فقدّمتهما فضربت أعناقهما، وقد بعثت برأسيهما مع هانئ بن أبي حيّة الوادعي والزبير بن الأروح ۵ / ۶۳

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38765
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به