577
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

راوى مى‏گويد: عمر بن سعد به عبيد اللّه‏ بن زياد، رو كرد و گفت: اى امير! او چنين و چنان مى‏گويد.

ابن زياد گفت: اى فرزند عقيل! آنچه از بدهى‏ات گفتى، آن مال (شمشير و...) از آنِ توست و با آن، دِينت ادا مى‏شود و ما جلوى تو را نمى‏گيريم تا هر چه دوست دارى با آن بكنى. امّا اختيار پيكرت، چون تو را بكشيم، با ماست و ما اهمّيتى نمى‏دهيم كه خداوند با پيكرت چه مى‏كند. امّا حسين، اگر به ما كارى نداشته باشد، ما هم با او كارى نداريم و اگر آهنگ [ستيز با] ما كند، از او دست نمى‏كشيم؛ ولى من مى‏خواهم بدانم، اى فرزند عقيل! براى چه به اين سرزمين آمدى و كارشان را پراكنده كردى و دچار تفرقه‏شان نمودى و آنها را به جان يكديگر انداختى؟

مسلم بن عقيل گفت: براى اين چيزها، به اين سرزمين نيامدم؛ امّا شما زشت‏كارى را آشكار و نيكوكارى را پنهان كرديد و بدون رضايت مردم، خود را فرمان‏رواى آنها نموديد و آنان را به كارهايى وا داشتيد كه غير از فرمان الهى بود و ميان آنان مانند كسرا و قيصر، رفتار كرديد. پس ما هم نزد ايشان آمديم تا ميان آنان، امر به معروف و نهى از منكر كنيم و آنها را به حكم كتاب و سنّت، فرا بخوانيم كه ما اهل آن هستيم. همواره از هنگام كشته شدن امير مؤمنان، على بن ابى طالب عليه‏السلام خلافت، حقّ ما بوده است و هميشه نيز حقّ ما بوده است؛ زيرا ما بر آن چيره بوده‏ايم و شما، نخستين كسانى بوديد كه بر امام هدايت، شوريديد و اجتماع مسلمانان را دچار تفرقه كرديد. [معاويه] اين حكومت را غاصبانه به چنگ آورد و با شايستگان آن، به ستم و تجاوز، ستيزه كرد و ما براى خود و شما، مَثَلى جز اين سخن خداوند ـ تبارك و تعالى ـ نمى‏دانيم: «و به زودى ستم‏كاران خواهند دانست كه به كدامين بازگشتگاه، باز مى‏گردند».

راوى مى‏گويد: ابن زياد به دشنام‏گويى به على، حسن و حسين ـ كه رضوان خدا بر آنان باد ـ پرداخت. مسلم گفت: تو و پدرت به دشنام، سزاوارتريد. هر چه مى‏خواهى حكم كن كه ما خاندانى گرفتارِ بلا هستيم.

عبيد اللّه‏ بن زياد گفت: او را به بالاى كاخ ببريد و گردنش را بزنيد و پيكرش را نيز به سرش ملحق كنيد [و پايين بيندازيد].


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
576

قال: فالتفت عمر بن سعد إلى عبيد اللّه‏ بن زياد فقال: أيّها الأمير، إنّه يقول كذا وكذا.

فقال ابن زياد: أمّا ما ذكرت يا ابن عقيل من أمر دَينِكَ فإنّما هو مالك يقضي به دينك، ولسنا نمنعك أن تصنع فيه ما أحببت، وأمّا جسدك إذا نحن قتلناك فالخيار في ذلك لنا، ولسنا نبالي ما صنع اللّه‏ بجثتك، وأمّا الحسين، فإن لم يردنا لم نرده، وإن أرادنا لم نكفّ عنه، و لكنّي اُريد أن تخبرني يا ابن عقيل بما ذا أتيت إلى هذا البلد؟ شتّت أمرهم، وفرّقت كلمتهم، ورميت بعضهم على بعض!

فقال مسلم بن عقيل: لستُ لذلك أتيت هذا البلد، ولكنّكم أظهرتم المنكر، ودفنتم المعروف، و تأمّرتم على الناس من غير رضىً، وحملتموهم على غير ما ۵ / ۵۸

أمركم اللّه‏ به، وعملتم فيهم بأعمال كسرى وقيصر، فأتيناهم لنأمر فيهم بالمعروف، وننهاهم عن المنكر، وندعوهم إلى حكم الكتاب والسنّة، وكنّا أهل ذلك، ولم تزل الخلافة لنا منذ قتل أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب، ولا تزال الخلافة لنا فإنّا قهرنا عليها؛ لأنّكم أوّل من خرج على إمام هدى، وشقّ عصا المسلمين، وأخذ هذا الأمر غصباً، ونازع أهله بالظلم والعدوان، ولا نعلم لنا ولكم مثلاً إلاّ قول اللّه‏ تبارك وتعالى: «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ»!۱

قال: فجعل ابن زياد يشتم عليّاً والحسن والحسين (رضي اللّه‏ عنهم)، فقال له مسلم: أنت وأبوك أحقّ بالشتيمة منهم، فاقضِ ما أنت قاضٍ، فنحن أهل بيت موكّل بنا البلاء.

فقال عبيد اللّه‏ بن زياد: الحقوا به إلى أعلى القصر فاضربوا عنقه وألحقوا رأسه جسده.

1.. الشعراء: ۲۲۷ .

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45373
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به