575
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

ابن زياد به او گفت: اى فاسق! جانت آرزومند چيزى (فرمانروايى) بود كه خداوند، آن را از تو گردانْد و براى اهلش قرار داد.

مسلم بن عقيل گفت: اهل آن چه كسانى‏اند، اى پسر مرجانه!

ابن زياد گفت: اهلش يزيد و معاويه‏اند.

مسلم بن عقيل گفت: خدا را مى‏ستايم كه براى داورى ميان ما و شما، كافى است.

ابن زياد ـ كه خدا لعنتش كند ـ گفت: آيا گمان مى‏برى كه تو هم حقّى از فرمان‏روايى دارى؟

مسلم بن عقيل گفت: به خدا سوگند، گمان ندارم ؛ بلكه يقين دارم.

ابن زياد گفت: خدا مرا بكشد، اگر تو را نكشم.

مسلم گفت: تو كشتنِ بد و مُثله كردنِ زشت و بدذاتى‏ات را فرو نگذار. به خدا سوگند، اگر ده تن قابل اعتماد به همراه داشتم و مى‏توانستم جرعه‏اى آب بنوشم، بسيار به درازا مى‏كشيد كه بتوانى مرا در اين قصر ببينى؛ امّا حال كه تصميم به كشتن من دارى و چاره‏اى هم جز كشتن من ندارى، به مردى از قريش بگو برخيزد تا آنچه مى‏خواهم، به او وصيّت كنم.

عمر بن سعد بن ابى وقّاص به سوى او پريد و گفت: هر چه مى‏خواهى به من وصيّت كن، اى پسر عقيل!

گفت: تو و خودم را به تقواى الهى توصيه مى‏كنم ؛ چرا كه با تقوا به هر خير و نيكى مى‏توان رسيد و خويشاوندى ميان خودم و خودت را مى‏دانى. من درخواستى از تو دارم كه به دليل خويشاوندى‏مان، بر تو لازم است حاجتم را روا كنى.

راوى مى‏گويد: ابن زياد گفت: اى عمر بن سعد!۱ بر تو لازم نيست كه حاجت پسرعمويت را كه زياده‏روى كرده است، روا بدارى، كه او در هر صورت، كشته مى‏شود.

عمر بن سعد گفت: هر چه دوست دارى بگو، اى فرزند عقيل!

مسلم گفت: از تو مى‏خواهم كه اسب و سلاحم را از اين جماعت بخرى و سپس آن را بفروشى و هفت‏صد درهمى را كه در شهرتان قرض كردم، ادا كنى و چون اين شخص مرا كشت، پيكرم را تحويل بگيرى و به خاك بسپارى، و نيز اين كه به حسين بن على، نامه بنويسى كه نيايد تا به سرنوشت من، دچار نشود.

1.. در متن ، ابن عمر آمده كه تصحيف است .


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
574

فقال له ابن زياد: يا فاسق! منّتك نفسك أمراً أحالك اللّه‏ دونه وجعله لأهله.

فقال مسلم بن عقيل: ومَن أهله يا ابن مرجانة؟ فقال: أهله يزيد ومعاوية.

فقال مسلم بن عقيل: الحمد للّه‏، كفى باللّه‏ حكماً بيننا وبينكم.

فقال ابن زياد (لعنه اللّه‏): أ تظن أنّ لك من الأمر شيئاً؟ فقال مسلم بن عقيل: لا واللّه‏، ما هو الظنّ ولكنّه اليقين. فقال ابن زياد: قتلني اللّه‏ إن لم أقتلك!

فقال مسلم: إنّك لا تدع سوء القتلة وقبح المثلة وخبث السريرة، واللّه‏، لو كان معي عشرة ممّن أثق بهم وقدرت على شربة من ماء لطال عليك أن تراني في هذا القصر، ولكن إن كنت عزمت على قتلي ولابدّ لك من ذلك، فأقم إليَّ رجلاً من قريش اُوصي إليه بما اُريد.

۵ / ۵۷

فوثب إليه عمر بن سعد بن أبي وقّاص فقال: أوصِ إليَّ بما تريد يا بن عقيل. فقال: اُوصيك ونفسي بتقوى اللّه‏؛ فإنّ التقوى فيها الدرك لكلّ خير، وقد علمت ما بيني وبينك من القرابة، ولي إليك حاجة وقد يجب عليك لقرابتي أن تقضي حاجتي.

قال: فقال ابن زياد: لا يجب يا ابن عمر أن تقضي حاجة ابن عمّك وإن كان مسرفاً على نفسه فإنّه مقتول لا محالة.

فقال عمر بن سعد: قل ما أحببت يا ابن عقيل.

فقال مسلم رحمه‏الله: حاجتي إليك أن تشتري فرسي وسلاحي من هؤاء القوم فتبيعه وتقضي عنّي سبعمئة درهم استدنتها في مصركم، وأن تستوهب جثّتي إذا قتلني هذا وتواريني في التراب، وأن تكتب إلى الحسين بن عليّ أن لا يقدم فينزل به ما نزل بي.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45618
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به