571
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

مسلم به او گفت: اى پسر اشعث! آيا گمان مى‏كنى من تا آن گاه كه توان جنگيدن دارم، خود را تسليم مى‏كنم؟ هرگز! به خدا سوگند، اين، هيچ گاه نخواهد شد.

سپس به او نيز يورش برد تا او را به يارانش رساند و سپس به جايگاه خود باز گشت و ايستاد و گفت: خدايا! تشنگى در من، اثر كرده است.

راوى مى‏گويد: هيچ كس جرئت نكرد كه آب به او برساند و يا نزديكش شود. ابن اشعث به يارانش رو كرد و گفت: واى بر شما!اين، ننگ و سستى است كه از يك تن، چنين بى‏تابيد و وحشت مى‏كنيد. همگى و يك‏باره بر او حمله كنيد.

راوى مى‏گويد: آنها به مسلم حمله كردند و مسلم هم به آنها حمله كرد. مردى كوفى به نام بكير بن حمران اَحمَرى، آهنگ مسلم را كرد و ضربه‏هايى ميانشان ردّ و بدل شد. ضربه بكير، به لب بالاى مسلم خورد و ضربه مسلم بن عقيل، او را به زمين انداخت و كشت. نيزه‏اى هم از پشت به مسلم خورد كه به زمين افتاد. اسيرش كردند و سپس، اسب و سلاحش را گرفتند.

مردى از بنى سليمان به نام عبيد اللّه‏ بن عبّاس، جلو آمد و عمامه‏اش را گرفت. مسلم مى‏گفت: يك جرعه آب به من بدهيد.

مسلم بن عمرو باهلى گفت: به خدا سوگند، اى ابن عقيل! آب را نمى‏چشى تا آن گاه كه مرگ را بچشى.

مسلم بن عقيل به او گفت: واى بر تو، اى مرد! چه قدر جفاكار و خشن و بى رحم هستى! من گواهى مى‏دهم كه اگر از قريش هستى، خود را به آنها چسبانده‏اى و اگر از غيرِ قريش هستى، پدر ديگرى براى خود ادّعا كرده‏اى (فرزند پدرت نيستى). تو كيستى اى دشمن خدا!

او گفت: من كسى هستم كه حق را شناخت، هنگامى كه تو انكارش كردى، و براى پيشوايش خيرخواهى نمود، هنگامى كه تو شر به پا كردى، و گوش به فرمان و مطيع بودم، هنگامى كه تو مخالفت كردى. من مسلم بن عمرو باهِلى هستم!

مسلم بن عقيل به او گفت: تو به آتش و جاويد ماندن در آن سزاوارى ؛ چون اطاعت از خاندان ابوسفيان را بر اطاعت از پيامبر خدا، محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، مقدّم داشتى.

آن گاه مسلم بن عقيل گفت: واى بر شما، اى كوفيان! به من جرعه‏اى آب بدهيد.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
570

فقال له مسلم: أ تظنّ يا ابن الأشعث أنّي أعطي بيدي أبداً وأنا أقدر على القتال؟! لا واللّه‏، لا كان ذلك أبداً! ثمّ حمل عليه حتّى ألحقه بأصحابه. ثمّ رجع موضعه فوقف وقال: اللّهمّ إنّ العطش قد بلغ منّي! قال: فلم يجسر أحد أن يسقيه الماء ولا قرب منه.

فأقبل ابن الأشعث على أصحابه وقال: ويلكم! إنّ هذا لهو العار والفشل أن تجزعوا من رجل واحد هذا الجزع، احملوا عليه بأجمعكم حملة واحدة.

قال: فحملوا عليه وحمل عليهم، فقصده من أهل الكوفة رجل يقال له بكير بن حمران الأحمري، فاختلفا بضربتين فضربه بكير ضربة على شفته العليا، وضربه مسلم بن عقيل ضربة فسقط إلى الأرض قتيلاً، قال: فطعن من ورائه طعنة، فسقط ۵ / ۵۵

إلى الأرض، فاُخذ أسيراً، ثمّ اُخذ فرسه وسلاحه.

و تقدّم رجل من بني سليمان يقال له: عبيد اللّه‏ بن العبّاس فأخذ عمامته، فجعل يقول: اسقوني شربة من الماء! فقال له مسلم بن عمرو الباهلي: واللّه‏، لا تذوق الماء يا ابن عقيل أو تذوق الموت!

فقال له مسلم بن عقيل: ويلك يا هذا! ما أجفاك وأفظّك وأغلظك! أشهد عليك أنّك إن كنت من قريش فإنّك‏مصلق، وإن كنت من غير قريش فإنك مدّعٍ إلى غير أبيك، مَن أنت يا عدوّ اللّه‏؟

فقال: أنا من عرف الحقَّ إذ أنكرته، ونصح لإمامه إذ فششته، وسمع وأطاع إذ خالفته، أنا مسلم بن عمرو الباهلي!

فقال له مسلم بن عقيل: أنت أولى بالخلود والحميم؛ إذ آثرت طاعة بني سفيان على طاعة الرسول محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم.

ثمّ قال مسلم بن عقيل رحمه‏الله: ويحكم يا أهل الكوفة! اسقوني شربة من ماء! فأتاه غلام لعمرو بن حريث الباهلي بقلّة فيها ماء وقدح فيها فناوله القلّة، فكلّما أراد أن يشرب امتلأ القدح دماً، فلم يقدر أن يشرب من كثرة الدم وسقطت ثنيتاه في القدح، فامتنع مسلم بن عقيل رحمه‏الله من شرب الماء.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39050
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به